بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب با موضوع «کتابخانه» ثبت شده است

یا طبیب من لا طبیب له

 

•می ایستم کنار مزار مادربزرگ سادات و به پایم اشاره می کنم و می گویم ؛من شفای این پا را به توسل مادرم به احترام و وساطت ِشما گرفتم. از قدم هایی که این پاها برمی دارند راضی هستید؟!...

•می آیم خانه باغی و می روم دوباره سر وقت کتاب که بالاخره از تصویر روی جلدش سر در نیاوردم.
فصل آخر هم تمام می شود، با چشم های باران زده دست می گذارم روی جلدش. حالا می فهمم حکایتش را...[...].

 

•همیشه به نشانه ها معتقد بودم،خداوندا مرا به خوش گمانی ام به خودت، نگاه کن.

خانه باغ

۲۹ بهمن ۰۱ ، ۱۶:۲۳

یاجابر العظم الکسیر

 

پس از شهادت شهید بهشتی ، همسر ایشان برای همسر من تعریف کرد که بعضی از شب ها آقای بهشتی نمی توانست در منزل بخوابد .چون دشمنان اسلام و مخالفان ایشان پشت در منزل می آمدند و فحش و ناسزا می دادند و موسیقی های مبتذلی را با صدای بلند پخش می کردند . تاجایی که ایشان مجبور می شد از خواب بلند شود و از ناراحتی قدم بزند ...*

 

*ص 94 ، روایت ولی الله چه پور

 

ممنون و مدیون مهربانی ات

 

سلام علی کلمات بقیت فی القلب ... و ربّما ستبقی...!

۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۱:۲۲

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

ان الله یدافع عن الذین امنوا

اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک



بعضی کتابها زندگی کردنی هستند

الحمدلله که روزی شد دست گرفتن کتابی برای زندگی کردن



 

گفتم :«بابا، این آدم ها ارزشش را ندارند.چرا ولشان نمی کنید بروید ایران؟آن جا به شما بیشتر نیاز هست.»

و یادت هست چی جوابم را دادی ؟ گفتی :«خدا گفته بیا و به همین ها خدمت کن.به همین ها که قدر نمی دانند و شاید محرومیتشان باعث شده این طوری بشوند »*

 

*منتخبی از صفحه 57 کتاب 7 روایت خصوصی ،

زندگی امام موسی صدر/ روایت 2/


۰۵ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۹ ۰ نظر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

ان الله یدافع عن الذین آمنوا

اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک


وقتی کتاب را به من هدیه کرد ،  گفت:می خواستم برایت کتاب دیگری بگیرم اما لحظه آخر به دلم همین آمد.هر از گاهی نگاه به جلد کتاب و تصویر شهید میثم می  کردم و فکر می کردم نمی توانم این کتاب را بخوانم . حکایت همان پست "تکنولوژی چیز  خوبی ست " ... گاهی تصویرها خودشان غربت زاست ...به راستی که ظاهر آدم ها ، خبر از دلشان ندارد اگر چه حکایت چشم ها چیز دیگری ست ...

خواندن کتاب میثم حقیقتا برای این روزهای پروانگی لازم بود ...الحمدلله.


شهید میثم


 

*پیشنهاد مطالعه کتاب:

نام کتاب: میثم /زندگینامه و خاطرات سردار شهید مرتضی شکوری (میثم)

گردآورنده کتاب: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

ناشر کتاب : نشر امینان

 


مربی تند و سختگیری که با صلابتش به رزم آوران درس ایستادگی و استقامت داد و آنان را در تنور آموزش خود برای مقاومتی سخت آبدیده کرد. و آنگاه که آنان از خستگی و مشقت فعالیت روزانه خویش آرمیده بودند مالک وار بر بستر آنان حاضر می شد و آنگونه که نفهمند بر پاهای خسته آنان بوسه می زد.

 


*یک بار در سرمای شدید دستانم را در جیبم کرده بودم.آمد جلوی من ایستاد و فریاد زد:«دستت رو در بیار.»

دستانم را بیرون آوردم . دوباره داد زد:«دستت رو بیار بالا!» دستانم مانند بید داشت می لرزید. با خودم گفتم حتما می خواهد مرا با چوب بزند.

دستانم را آوردم بالا. بعدنگاهم به چهره مهربان بردار میثم افتاد . یک مشت نخودچی کشمش در دستانم ریخت و گفت:«برو بخور تا گرم بشی.»

برگرفته ای از ص71 کتاب.



۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۹ ۰ نظر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

ان الله یدافع عن الذین امنوا

اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک


سید محمد حسینی بهشتی:

برادرها خواهرها عاشق شوید.

زندگی به عشق است.

مسلمان عاشق است.

عاشق ِ خداست.

 

آخرین باری که ازخانه بیرون آمد ، یک شنبه بود ؛ هفتم تیر . هم سرش داده بود برایش لباس نو دوخته بودند .قبای ِ کرم وعبای مشکی تازه اش را پوشید . چند روز بود که زمزمه می کرد :

درد ِ عشقی کشیده ام که مپرس

زهر ِ هجری چشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر ِکار

دلبری بر گزیده ام که مپرس

موقع خداحافظی ، دست هایش را دور ِعزت الشریعه ، علی رضا و محبوبه گرفت و هر سه را با هم بغل کرد . بوی ِ گل ِ یاس می داد . علی رضا با تعجب به مادر نگاه کرد . با چشم هایش پرسید چرا امروز پدر این قدر عجیب خداحافظی می کند ؟

آن شب در دفتر حزب جلسه بود. بعد از این که کارهایش در دادگستری تمام شد ، رفت حزب ِ جمهوری . وقت ِ نماز بود . همه رفتند حیاط ، نماز بخوانند . پشت ِ سر ِ بهشتی ایستادند . مثل ِ همیشه که نماز می خواند ، چشم هایش را بست . رگ هایش برجسته شد و خون توی ِ صورتش دوید و صورتش را سرخ کرد .

نماز که تمام شد ، رفتند سالن تا جلسه را روشن کنند . قرار بود درباره گرانی صحبت کنند اما بعد از برکناری بنی صدر ، حالا مهم ترین مسأله ، ریاست جمهوری بود .

از او خواستند صحبت کند . چند دقیقه بعد صدایش در انفجار گم شد . صدایی که همه را به طرف ِ خیابان ِ سرچشمه کشاند.

اینجا +

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بهش می‌گفتند ؛ انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار.

دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا کی سکوت؟

می‌گفت: مگر نشنیده‌اید قرآن می‌گوید ؛  «ان الله یدافع عن الذین امنوا»
یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است...

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گواه :

هدف رو نویسی ِ کتاب نبود . اصلا اگر انگار دلت بهشتی نباشد اذن ِ نوشتنی از بهشتیان نیست ، پس دست های ِ این کمترین را چه رسد به این که میان ِاین چنین سپیده دمی از دم های ِ هوای ِ بهشتی ِ سید محمد حسینی بنویسد می گذارم خودش روایت کند خودش ببرد خودش بکشد . هم او که همیشه کنار ِ اسمش و کنار ِ شهادتش ، مظلومیت هم بود . 

خدا کند که درد ِعشق نیز با دل آن کند که با او ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آه :

 +




  



۰۶ تیر ۹۱ ، ۱۹:۳۰