اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
اللهم صل علی فاطمة
و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به عمک
این روزها همه به روزند .
می ایستم جلوی گل فروشی و نگاه می کنم به گل های شاداب و چند
تا گل ِ پلاسیده ِ توی ِ گلدان های پلاستیکی ِ بزرگ. نیازی به پرسیدن قیمت ها نیست ، می دانم که مدت هاست که قیمت ِ گل ها سر به
فلک می زند ! حتی اگر خودشان قدر ِ قیمتی بودن ِ خودشان را ندانند .
روز ِ مادر نزدیک است ؛ روز ِ ولادت مادر سلام الله علیها
در پیش . این روزها همه به روزند با روایات ِ تقویم ...
قدم می زنم راستای ِ خیابان را ... زرد ، سرخ ، سبز ، آبی
... باد ِ بی حیایی پیچیده در گره ِ روسری ها و دنباله ِ شال ها ... و آن زلف ها
که روزی ِ طره اش در دست ِ دلدار بود بر باد ِ هوا ِ ست ...
روز ِ مادر نزدیک است و روز ِ ولادت حضرت ِ مادر سلام الله علیها در پیش ...
هر کس می خواهد دل ِ مادرش را شاد کند ...
دلم در خیابان ها فشرده می شود و در کوچه ها در به در ...
کسی یاد ِدل ِ مادر هست !؟ کی ما یادمان رفت روز ِ مادر ، چرا روز ِ
مادر شد و برکت ِ نام گذاری اش ، یمن ِ قدوم
ِوجود ِ نازنین ِ کیست ، این طلیعه ِ زهرایی را که از خاطرمان برد که بر خاطره ،
مادری ِ مادر ِ هستی گرد ِ خاکی نشاندیم از غفلت ...!؟
تازیانه های سال ِ سقیفه تمام نشده ، وقتی دنباله ِ روسری ها را به باد داده ایم
ضرب ِ سیلی ها تمام نشده ، وقتی تارهای ِ طره ها به فریب ِ
شیطان مهمان ِ هرزه گی ِ چشم ها ست ...
رو به قبله نشسته ام قرآن به دست ...
فاطمیه بود ، پله ها را دو تا یکی بالا می آمد، آمد در
اتاقم و با هیجان گفت ؛ امشب نبرد ِ ال کلاسیکو ست و ترکیبات احتمالی تیم ها را
برایم شمرد ...
در دلم می گذرد ؛
می خواهم از غمت نخورم بر زمین ولی
هر بار می رسم جلوی در، نمی شود
می گوید : اخبار گفته تعداد تماشاچی ها در کل دنیا، 4 میلیون ( تردید کرد و به فکر فرو رفت ) ... 40
میلیون نفر ...
فکر می کنم 11 نفر بازیکن ، یک نفر دروازه بان ، چند نفر
مدافع ، چند نفر خط حمله ...می خواستم بپرسمش .
یک کوچه و یک مدافع و چند مهاجم ... چند تماشاچی داشت !؟
قرآن میان ِدست هایم
می لرزد ...
این کوچه ها ، چند مهاجم دارد ، چند تماشاچی ، چند مدافع ،
یک نفر دم ِدر تنهاست .
هنوز هم مادرمان در کوچه برای ِ دفاع از ولایت تنهاست ... هنوز
سیلی و غلاف و تازیانه و ریسمان است اگر ایمان آبشخورش چشمه سقیفه دنیا باشد و اگر
تماشاچی ها ، بصیرتشان فقط تماشا و هو هو کردن ...
قدم می زنم راستای ِ خیابان را ...
زرد ، سرخ ، سبز ، آبی ...
باد می وزد و با خودش باران می آورد ، دست هایم را به شور
ِ همیشگی زیر ِ سقف ِ آسمان تمنا می کنم و می گویم؛
یک قطره یک قطره از چشم هایت ...
دعایی در دل ِ
شکسته است
یا جابر العظم الکسیر ...