مِنَالْمُوْمِنِینَ
رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ
فَمِنْهُم مَّن قَضَی
نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ
وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا۱
چه
خوش صید دلم کردیبنازم
چشم ِ مست ات را
که
کس آهوی ِ وحشی را از این خوش تر نمی گیرد
بسم الله الرحمن الرحیم
مثل
ِ تو که نامه ای به بهشت۲نوشتی من هم می خواهم نامه ای به بهشت بنویسم ... تو
گیرنده ِ نامه ات شهید رضا مرادی بود و من البته خود ِتو !
یادت
هست گفتی رضا جان کوچه دیگرتو را به یاد ندارد اما می داند که چیزی را فراموش کرده
!؟و
من در آغازین سال ِ دهه ی ۹۰ باید از کوچه و خیابان ! با تو چه بگویم ؟
من
که جنگ را از زاویه صدای ِ دوشکاها و نور ِمنور ها و خمپاره ۶۰ ها که سر می برد و دست
می برد و بوسه هایش همرزمان ات را بهشتی می کرد ندیدم ، من
جنگ را با صدای ِ پُر درد ِتو و نفس های سوخته
ِ جاری در روایت ِ فتح ات دیدم و شناختم
سید
مرتضی جان !
چهره
ات در قاب ِ عکس ِ حجله ایی۳که گرفته ای آن قدر آرام است کهشاید کسی دل ِ پُر درد ِ تو را حتی از چین های ِ
پیشانی ات نخواند ولی من خیلی قبل تر از آن که خبر ِ شهادت ِ تو را روی ی بُرد ِ مدرسه
ببینم تمام ِقافیه های ِ ناتمام ِدلم را به تو باخته بودم !
حال
بیا به همان ِعهد ِنانوشته ِ که خود می دانی ، بیا
به من بگو که این موویلا که ساعت ها پشت آن می نشستی چه بود اصلاً
چه جاذبه ای بود که تو را از آن سوی ِ مرزها به این سو کشانید !؟
بگو
جنس ِ دهلیز و بطن و آئورت ِ قلب ات چه بود که خدا بیلی را که می خواستی برایش بزنی ، از
دستت گرفت و جایش به تو قدم و قلمی دیگر داد.
خودت
که گفتی برای خدا بیل زدی نه بیل را برای ِ خدا زدی ، چه
این درک ِ والای تو - در تقدم و تأخر واژه های ِ فقط همین سطر -زانوان ِ مرا پیش بصیرت
ات خم می کند ، تو جهاد را از درون ِخودت شروع
کرده بودی تو
ابراهیم جان ِخویش بودی ...
این
بود که شد و بار یافتی که دست دراز کنی و
با گرمی ِ نفس هایت لات و هبل های ِقلب ِمرا یک به یک بشکنی و
باغ ِ دیگری در فراسوی مکان و زمان نشان ام
بدهی و
بگویی ام که هنگامه هنگامه ِ جهاد اکبر است.
تا
بخوانم آن
را که موسی ِ نبی سلام الله علیه آن وقت که به مبارزه فرعون ِ زمان خویش ، بیرون
می شد
اِنّی ذاهِبُ اِلی رَبّی سَیَهدِین
ِ
باید
بگذارم این حاجیان ِ کعبه سنگ و چوبی را ، چون مولای ِمان حسین سلام الله علیه ، که
نیمه ِ دیگر ِ حج اش را جای ِدیگری تمام کرد
سید
مرتضی جان ! ببین
آن سطرها را که مقابل ِضریح ِنورانی برادر ِ امام غریب به خون ِدل نوشتم، در
این شب به کجاها کشانده ای !؟
انگار
باز از من دید ِدیگری بخواهی و دیدن ِدیگری !
نه
هرگز خسته خواهم شد نه وامانده ، حتی
اگر دل شکسته و دل خون باشم و تن ها میان ِ ... تو
خیال ات راحت و دل ات آرام ... من هنوز نفس می کشم حتی اگر ، سوختگی ِ بازدم ام مشام ِعده ای را بیازارد !
تو
اما سطرهای ِاین نامه را چنان بخوان که رضای
ات خواند . حنجره
ی سوخته رو به خیال ِنورانی ات می گیرم و هزار
بار می خوانمت ... دریابش . +
لیلا
اگر دل سوخته هم باشد
اما
سیاوش روح اش را ،
از
ورود ِبه آتش
باکی
نیست
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- در میان
مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند;
بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضى
دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود ندادند.
سوره احزاب آیه۲۳
+-۲
+ -۳
سخنرانی حاج سعید قاسمی در مراسم بزرگداشت شهید سید مرتضی آوینی+