یادی از شاعر بسیجی مرحوم ابوالفضل سپهر
ای ساکن 20 متری 15 متری های متعدد این شهر بزرگ ای رزمنده بقال تاجر بسیجی کارمند رپی... که همه و همه خواهرها و برادرهای من هستید بدانید:
ان جانباز است که سختی اش را می کشد و ریه اش با هر نفس بیشتر می سوزد ولی من معروف می شوم .جانباز است که ذره ذره اب میشود و جانش را بالا می اورد و ان شخص دارویش را وارد می کند ان یکی تبلیغاتش را می کند و دیگری جیبهایش بیشتر ورم می کند!و تو هیچ میدانی که ریه هایت را از صدقه ریه های پر تاول او از هوای تمیز و بهاری پر می کنی؟
حاج رحیم میگفت کاش بعضی به اندازه ان سگ که در زیر گلوله های دشمن در دار خوین به مدت دو هفته برای یک گاو که گوساله ای زاییده بود و ترکش خورده بود و در دهلیز بین دو خط گیر افتاده بود علف می برد معرفت داشتند اما من می گویم:کاش خروار خروارتان ای غنیمت خوارها به اندازه یک نفس الوده به گاز خردل یا مقداری از خلط سوزان ان بزرگمرد ارزش و معرفت داشتید.
ای پیرمرد پیرزن جوان نوجوان دختر پسر بسیجی دانشجو طلبه نازی ابادی شهرک غربی هنر پیشه ورزشکار...بدانید در این حوالی هستند کسانی که به خاطر من و تویی که این سطور را می خوانی و روزانه به طور متوسط 21/600 مرتبه هوای تمیز را فرو می دهی و...به مرحله ای رسیده اندکه حتی از یک نفس بدون سوزش محرومند!
برادرتان ابوالفضل سپهر
ماخذ:کتاب دفتر سرخ