سیصد و هفت
جمعه, ۲۹ مهر ۱۴۰۱، ۰۳:۲۴ ب.ظ
یا جابر العظم الکسیر
• یادتان* هست در حرمتان با شما از حلقه عشق و محبتم گفتم ، در سردابتان کتاب خدا را به نیتش باز کردم ... "قرار بود چشم هایم به او روشن شود."
•مهربانا؛
من تفسیر و فلسفه آیاتت را نمی دانم
ولی می دانم صادق تر از کلام تو کلامی نیست و مهربانتر از شانه ات ، مثل هر شبی بگذار به شانه محکم تو تکیه کنم تا دنیا و دوستانش و حتی دوستانت مرا شکسته نبینند .
.
.
.
*یک روز بیا. درهای دنیا را بشکن. در چشمِ خاطره های تلخم ، با غیرت خیره شو ، بعد دست مرا محکم بگیر و با خودت ببر !
•کشتی نوح دلت قدر دلم جا دارد؟
در امان بودن من اذن تو را می خواهد
رفته ام چون دل ایوب به راه دل دوست
تا ببینم که دلت باز چه ها می خواهد
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْس شَیْئاً وَالاَْمْرُ یَوْمَئِذ للهِِ
۰۱/۰۷/۲۹