دعوت
یا جابرالعظم الکسیر
آخرین ترم دانشگاه بود که از بین همه بچه ها ، کارت دعوت دیدار را به من دادند، چقدر خودم را پیش تو تحویل گرفته بودم که این یعنی از من و دوران تحصیلم راضی بودی یعنی روزهای بودن مرا در دانشگاه پذیرفته ای ...
و امروز در آخرین روزها و امتحانات ترم و سال های تحصیل این دوره ... وقتی دوباره مرا برای دیدار و گرفتن کارت ورود، دعوت کردند ...
من حالا باید در مسیر جاده رسیدن به حضرت ماه می بودم ، اما نشد.
می نویسم که موهبت هایت، یادم نرود.من در مقابل عطاهای تو خیلی کم شاکر بوده ام . من هنوز همان بنده از خود راضی تو هستم که همچنان فکر می کنم این دعوت یعنی تو از من و درس خواندنم در این مقطع هم راضی بوده ای . گرچه نمی شد و نشد که بروم اما خوشحالم ، راضی ام ، ممنونم برای خوشی هایی که در ناخوشی ها عطا می کنی برای لبخندهایی که در کنار اشک ها می بخشی و بابت سربلندی ای که در دلِ شکستن ها روزی می کنی.ممنون که هیچ وقت خسته نشدی و هرگز رهایم نکردی و تنهایم نگذاشتی...[...]
أَسْأَلُکَ أَنْ تُنِیلَنِى مِنْ رَوْحِ رِضْوانِکَ،
وَتُدِیمَ عَلَىَّ نِعَمَ امْتِنانِکَ،
وَهَا أَنَا بِبابِ کَرَمِکَ واقِفٌ،
وَ لِنَفَحاتِ بِرِّکَ مُتَعَرِّضٌ،
وَبِحَبْلِکَ الشَّدِیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِکَ الْوُثْقى مُتَمَسِّکٌ*
*مناجات مفتقرین