شیرینی دست های تو
یا جابر العظم الکسیر
"خواندم قبل از اینکه خدا لقمان حکیم را حکیم قرار دهد، غلام یک تاجر بود و خیلی به مولایش خدمت می کرد.
در روزی از روزها تاجر هندوانه ای خرید و آن را باز کرد و خواست از آن تکه ای بخورد و آن را بسیار تلخ یافت به گونهای که دهان و زبان او را گزید.
خواست بنده خود لقمان را امتحان کند هندوانه را جلویش گذاشت و گفت:از این هندوانه بخور.
لقمان همه را خورد و چیزی درباره تلخی آن هندوانه نگفت.
تاجر پرسید: لقمان طعم هندوانه چگونه بود؟
لقمان سکوت کرد.
تاجر گفت : لقمان! هندوانه خیلی تلخ بود من که نتوانستم از شدت تلخی آن را بخورم.
لقمان جواب داد: آقای من! من از دستان شما بسیار غذا های شیرین و پاک خوردم،چطور این تلخ را نخورم و شاکی باشم؟!"
* به ظاهر ترجمه یک درس برای نمره تحقیق امتحان بود اما در واقع تلنگری که یادم بیاید من از دست های پر سخاوت و مهربان تو ،شیرینی های بسیاری خورده ام ولی حق بندگی را اصلا به جا نیاوردم. یک وقت هوای بارانی دل بنده ی بسیار کوچکت را به حساب ناسپاسی و نارضایتی اش نگذاری...!؟
بخیر می شود این "روزهای" دلتنگی
ببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت