کنعان
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۱۵ ب.ظ
یا طبیب من لا طبیب له
•روسری ام را می چسباند به صورتش و می گوید: ...بوی مشهد میده.
نگاه مرا که می بیند می گوید: راست میگم....! و گوشه ای را که در دست داردبلند می کند و سمتم می گیرد و می گوید : بو کنید بوی مشهد میده.
نفس عمیقی می کشم.
می گوید : دیدید راست گفتم!
•می رسم خانه و باز یاد حرف هایش می افتم. دوباره گوشه ای که در دست داشت روی صورتم می گذارم...و از خودم می پرسم چرا چیزی را که او استشمام کرد ،من نمی شنوم...؟!
مذ أحببتک
صار العالمُ أجملَ ممّا کان
الوردُ ینام على کتفی
والشّمس تدور على کفّی
و اللیلُ، جداول من ألحان
از آن دم که دوستت داشتم
جهان، از آنچه بود، زیباتر شد
گلها روی شانههایم به خواب میروند
خورشید بر کف دستانم میچرخد
و شب، جویبارهایی از نواهاست*
*عبدالقادر مکاریا
معلا
۰۲/۰۲/۰۶