به وقت ...
شنبه, ۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۵۱ ب.ظ
یا جابر العظم الکسیر
رسیده بودم به خروجی...
همان جای همیشگی که می ایستادم روبروی گنبدت و نگاه می کردم سمت پرچمت و خداحافظی می کردم و می خواستم زودی تا چند ساعت دیگر اجازه بدهی برگردم...
رسیدم همانجا روبروی گنبدت که تا پرچمت تکان نمی خورد بیرون نمی رفتم، می نشستم روی پایه آهنی تابلوی کنار خروجی یا روی زمین... اینقدر با تو حرف می زدم تا پرچمت با نسیم نظرت حرکت می کرد...
رسیده بودم همانجا...
گفت: هر وقت دلت ...
نگاهت کردم یادم نیست به چه حالی، می دانم نگاهم به تو بود فقط به تو و گفتم : .... به امام ... می گویم.
از وقتی نوجوان بودم شنیده بودم ، وقت نماز مغرب متعلق به شماست. نشسته ام در خلوتی دور از صحن و گنبد و پرچمت... دلم و نگاهم به نگاهت...
...
۰۲/۰۴/۰۳