هفتمین روز از چهارمین ماه
چهارشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۲۴ ق.ظ
یا جابر العظم الکسیر
تو تاب دردی که کلافه ات کرده بود را نداشتی،بغض می کردی و دردت بیشتر می شد و چشمانت سرخ و پر اشک...
من طاقت غصه و درد تو را نداشتم ، بغضم رو فرو می دادم و می گفتم : خوب می شوی و ایمان داشتم که خوب می شوی.
اما تو کوچکتر از آن بودی که به دانسته ی من، مومن باشی. تو ؛ به درد بی نهایتی که لمس می کردی ،مومن بودی ... غصه می خوردی و از درد به خودت می پیچیدی و گریه می کردی... من هم با تو...
حکایت من و شماست حکایت عبدالله و من.
شما می دانید...
اما من ...
•سخت باور می کنم که حتی یک دور شمسی هم نشد . هفتمین روز از چهارمین ماه : عرفه ...، قربان...،اولین دعا و نماز...
مستجیر بک ...
۰۲/۰۴/۰۷