می شد بانی روضه امام حسین علیه السلام،آخر مجلس هم که همه،
اشکاشون رو با چفیه پاک می کردند محمد رضا،اشکاش رو می مالید به
صورتش،دلیل تازگی جسد و صورت و محاسنش،بعد از 16 سال، همین بود
اثر اشک امام حسین علیه السلام
شهید محمد رضا شفیعی
زخم های کاری را با داغی باید دوا کرد ، اگر حرفی برای گفتن باشد حتما باید گفت : به لهجه ممکن، با بی
صدایی درد یا با فریاد خون ! آن هم نه یک بار، نه دو بار، نه ده بار ... هفتاد و دو بار.
حسین علیه السلام زندگی را در کلاس کربلا ، هفتاد و دو بار توضیح داد. حسین برای اهل عالم به
هفتاد و دو زبان حکایت حیات را سر داد تا هیچ گفته ای نا گفته نماند و به خاک بفهماند چگونه می شود
به خدا رسید.
ابوالقاسم حسینجانی
منبع :کتاب مهر و قهر به نقل از استاد دوانی
مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم:
من در صحرای کربلا نبوده ام و اکنون هزار و سیصد و چهل و چند سا ل از آن روز گذشته است .اما
مگر نه اینکه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد ؟
.... پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم.
شهید آوینی
پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو سر در گریبان گریه فرو کنم...
یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها
یا ابا عبد الله ! ای برادر زینب ! آنکه می خندد ، هنوز مقتل غیرت تو را نخوانده است .
آن روز در آن بی آبی ، مگر تو چه گفتی که تمام زالوها به یکباره بر سر خونت اتفاق کردند.
ابوالقاسم حسینجانی
... تو می توانی همان مردی باشی ، که در یک نیمه روز راهی شد و از پیچ و تاب سرنوشت غامض خویش گذشت . از دل سیاه و کینه زار سپاه خصم بیرون زد و خود را به حریت و نشاط و رهایی کبریایی حسین رساند.
ابوالقاسم حسینجانی
در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.
هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت کانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشکیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا کوچک خان که در آن دوران یک طلبه بود و افکار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در ترکمن صحرا شرکت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادکوبه در یک بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یک گروه هفده نفری در رشت تشکیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا کوچک خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد و به زودی میرزا کوچک خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه ی تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یک گروه مسلح به عنوان فدایی تشکیل داد و روستای کسما را در ناحیه ی فومن مرکز کار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به کمیته ی اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به 27 نفر افزایش یافت و رهبری کمیته را میرزا به عهده گرفت و تا پایان سال 1296 شمسی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن زیر نفوذ کمیته درآمد. این کمیته «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است.
برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای کوچک خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست که نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، کلنل «استاروسلسکی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سرکوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شرکت داشتند. پیش از حمله ی «کلنل تکاچینکف» از تهران نامه ی تأمین برای میزرا نوشتند، ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری های فراوان عده ای از سران نهضت از جمله دکتر حشمت که پزشک بود و به واسطه ی خدمات پزشکی محبوبیت زیادی در لاهیجان کسب کرده بود و در آن جا یک گروه چند صد نفری به نام «نظام ملی» گرد آورده بود، تسلیم نیروی دولتی در رشت شد. نیروهای دولتی تصمیم گرفتند، او را به واسطه ی نزدیک بودن به میرزا آزاد کرده تا او میرزا را ترغیب به تسلیم کند و اگر موفق شد یا نشد خود را پس از ده روز معرفی نماید، امّا دکتر حشمت، پس از بازگشت به لاهیجان دچار تردید شد و چون بازگشت او به تأخیر افتاد، یک گردان مأمور دستگیری او شد. او با گردان دولتی درگیر و شماری از افراد «نظام ملی» کشته شدند و دکتر حشمت دستگیر و در دادگاه نظامی در 4 اردیبهشت 1298، محکوم به اعدام شد.
در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سرکوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل که حضور نیروهای بیگانه در خاک کشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام کرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاکره کرد و نسبت به چند موضوع توافق کلی حاصل شد.
پس از توافق جنگلی ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در این شهر اعلام حکومت جمهوری کردند. آنان ضمن انتشار اعلامیه ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل» به مفاسد دستگاه حاکمه ی ایران و جنایات انگلیسی ها اشاره کردند. و در پایان نظریات خود را به شرح ذیل اعلام داشتند:
1- جمعیت انقلاب سرخ ایران، اصول سلطنت را ملغی کرده، جمهوری را رسماً اعلام می نماید.
2- حکومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می گیرد.
3- هر نوع معاهده و قراردادی را که قدیماً و جدیداً با هر دولتی منعقد شده است، لغو و باطل می شناسد.
4- حکومت موقت جمهوری، همه ی اقوام بشر را یکی دانسته، تساوی حقوق درباره ی آنان قائل است و حفظ شعایر اسلامی را از فرایض می داند.
پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند تن از اعضای حزب کمونیستی عدالت باکو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت دست به تشکیل حزبی به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاری اجتماعات و سخنرانی ها، عملاً موارد توافق شده میان جنگلی ها و روس ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی را علیه میرزا آغاز کردند. میرزا در تیر 1299، معترضانه رشت را ترک کرد و اعلام کرد تا زمانی که حزب عدالت از کارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ کمونیسم دست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال این حادثه اعضای حزب عدالت که بعضی از آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیک میرزا بودند، درصدد بر آمدند کودتایی را انجام دهند که طرح آن را قبلاًٌ ریخته بودند. نقشه ی کودتا این بود که میرزا یا باید کشته شود و یا دستگیر و از رهبری انقلاب کنار رود. میرزا که تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه ی خائنانه ی آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت و در این درگیری ها بسیاری از جنگلی ها دستگیر یا کشته شدند.
پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی وارد رشت شدند و چون مذاکرات صلح با جنگلی ها به نتیجه نرسید، نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، برخی تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند. با چنین وضع سخت و دردناکی میرزا در سرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی کرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواند نیروهای پراکنده را در فرصت مناسب جمع آوری و سازماندهی کند. امّا در اثر سرما مرگ به سراغش می آید. روزنامه ی جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنین نوشته است:(1)
«ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلال به تمام معنای کلمه، یعنی بدون اندک مداخله ی هیچ دولت اجنبی، [و طرفدار] اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلاتی دولتی، که هر چه بر سرایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی کرده، خواستار مساعدتیم.»
رهبر نهضت جنگل یک روحانی و مرد دین بود. او انقلاب جنگل و همه ی مظاهر آن را از دریچه ی اندیشه های سیاسی که از اسلام آموخته بود، می نگریست. او یک باره دست به قیام مسلحانه نزد، همه ی راه ها را آزمود و پس از یأس وارد عمل و مردانه پا به صحنه ی کارزار نهاد.
او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، توسط محمد علی شاه و تحصن علما در سفارت عثمانی بود. او به امید نجات مشروطه به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شرکت کرد و با مشاهده ی اعمال خلاف بعضی از مجاهدین به موطن خود رشت بازگشت، اما بار دیگر به مجاهدین پیوست و در فتح تهران شرکت نمود و با قوای استبداد جنگید.
علی رغم تلاشی که در تحریف چهره ی میزرا به عمل آمده، به شهادت تاریخ، وی از مجاهدان مشروطیت و از هواداران جناح اعتدالیون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سخت به اتحاد جهان اسلام عشق می ورزید. تاخت و تازهای خارجی در صحنه ی سیاست و اقتصاد کشور و سیاست بازی عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گیلان و بی کفایتی دولتمردان، انگیزه هایی بود که این روحانی جوان، حساس و دلسوخته را به میدان سیاست و سپس به صحنه ی کارزار کشاند.
نخست در برابر استبداد محمد علی شاه ایستاد و سپس با شخصیت های با نفوذ تماس گرفت و در آخرین مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نیروهای بیگانه به مقاومتی جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای قوانین اسلام اعلام کرد و یادآور شد که میرزا کوچک هرگز اسلحه را از خود دور نمی کند، مگر وقتی که مطمئن باشد، افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمکاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه برخوردار هستند. (روحش شاد)
پی نوشت:
1. روزنامه ی جنگل، سال اول، شماره ی 28، به نقل از انقلاب اسلامی و ریشه های آن، عباسعلی عمید زنجانی، ص 370.
منبع:سایت تبیان
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می
شود...
فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و
بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
می
دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان
دل بزرگی که جای من در آن است
آنقدر
تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی
هایت را از خودت بپرس.
و
نگران هیچ چیز نباش!
هنوز
من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما
من نمی خواهم تو همان باشی!
تو
باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران
شکستن دلت نباش!
می
دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و
جنسش عوض نمی شود ...
و
میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و
تو مرا داری ...
برای
همیشه!
چون
هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون
هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون
هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای
خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست
است مرا فراموش کردی، اما
من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم
نمی خواهد غمت را ببینم ...
می
خواهم شاد باشی ...
این
را من می خواهم ...
تو
هم می توانی این را بخواهی.
خشنودی مرا.
من
گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و
من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران
نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها
که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما،
نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط
کافیست خوب گوش بسپاری!
و
بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت
...
با
عشق
!
منبع : سایت کوچولو
رسول خداصل الله علیه و آلهفرمود: آن هدیه چیست؟ گفت:صبر و شکیبایی و حتی بهتر از صبر.
حضرت رسول پرسید: بهتر از صبر چیست؟ جبرئیل گفت:خشنودی (به ارادة الهی) و بهتر از آن .
حضرت پرسید: بهتر و نیکوتر از رضا چیست؟ جبرئیل گفت:پرهیزکاری و نیکوتر از آن. حضرت پرسید: بهتر از اخلاص چیست؟ جبرئیل گفت:یقین و بهتر از آن . حضرت پرسید: بهتر از یقین چیست؟ جبرئیل گفت: راه وصول به درجة یقین ، توکل بر خدای عزوجل است.
حضرت پرسید: توکل بر خدای عزوجل چگونه است؟ جبرئیل گفت: رسیدن به این آگاهی که مخلوقات نمیتوانند به انسان نفع یا ضرری رسانند و یا به او بخشش کنند و یا مانعی در برابرش باشند. به کار بردن این آگاهی باعث ناامیدی (و دل کندن) از مخلوق میشود.
اگر بندهای چنین باشد، کاری برای غیر خداوند انجام ندهد، جز به خداوند به کسی امیدوار نشود ، از کسی غیر از او نترسد و به هیچ کس جز خداوند، چشم طمع نورزد ؛ و این معنی توکل است.