یا طبیب من لا طبیب له
سواد نداشت اما مناسبت های مهم و شروع ماه را خیلی خوب می دانست. نزدیک محرم که می شد چمدان قدیمی اش را از زیر تخت بیرون می کشید و پرچم سه گوش مشکی را بیرون می آورد و به بابا یا دایی می داد که برایش روی دیوار نصب کنند.
وقتی رفت از داشته های مختصرش؛ پرچمش را به من دادند. پرچم را از جعبه کوچکی که تربت ها در آن است بیرون می آورم. باران می بارد، مثل تاسوعای سال گذشته. همه خاطرات این یکسال قمری روی دلم می بارد. از آن وقت که پرچم ...
"ما اگر در این دیار دوام آورده ایم از این روست که مستاجر یاد تو بوده ایم.وقتی که تنها همین نسیم نام تو حیات آفرین است و تنها همین پناهگاه یاد تو آرام بخش ، ظهورت با هستی چه خواهد کرد و حضورت چه آرامشی در جان جهان خواهد ریخت ؟ بیا که هستی ، حیات بیابد و جهان، قرار و آرام بگیرد ."