بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

۱۰۱ مطلب با موضوع «انکسار آینه» ثبت شده است

یا طبیب من لا طبیب له


چقدر فرش هایت را مثل سنگ فرش هایت دوست دارم.
از خودم‌می پرسم می شود روزی دوباره دست بکشم روی این تکه های دوست داشتنیِ خوشبختِ مهربان؟!
چقدر هر چیز را که جوری به تو مربوط است دوست دارم،چقدر هر چیزی به تو مربوط است مهربان است.اصلا مربوطین به شما را باید از مهربانی شان شناخت . راستی هنوز در بطری کوچکم، آب ِ بهشت شماست و هر وقت نفسم تنگ می‌شود می روم سر وقتش.حتی آب سرای شما هم نفس کشیدنی ست.

[...]
خواستم بگویم که سخت مشتاق دیدار شماییم. اینکه در خلوت صبحدمی کنارت باشم یا مثل آن سحری که برای اولین بار در همه عمر دستم میان شبکه های ضریحت گره خورد...
می نویسم شبکه ...ولی در خاطره ام حس می کنم گرمیِ دست هایِ مهربانت را... 


لا یوجد دواء لروح الإنسان
 سِوى رسائل من یحبّه.

۲۶ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۵۰

یا طبیب من لا طبیب له

 

+

 

راضی ام به آنچه دوست دارید

اما دلم برای شما و عطر خوش حضرت مادرم که در حرمتان می پیجد تنگ شده

دلم برای تکیه دادن به عمود آغوش گرم شما تنگ است

این دومین بار است که ازکاروان دیدار شما جا می مانم

شاید دلم زودتر از کاروان به شما برسد

...

صلی الله علیک ...

 

۲۵ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۰۵

یا طبیب من لا طبیب له

چقدر امشب ذکرت را به سر گرفتم

[...]

بک مستجیر...

 

نمی آیی با اینکه می دانی

دوری برای قلب این دختر ضرر دارد ...

۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۳۱

یا طبیب من لا طبیب له

 

 

کتاب را امانت گرفته بودم که فقط یک جمله پیدا کنم که بتوانم در مسابقه ی حرم شرکت کنم

من دنبال چه بودم تو دنبال چه !؟

من دنبال هر چه باشم تو در به در دنبال منی

می آیی لای کلمات قد می کشی جلوی چشمانم ، می آیی زل می زنی در دلم و می گویی : من دست بر دار تو نیستم.

...

به کمک و دعایت خیلی محتاجم، دعا کن "دوست داشتنم" بال باشد نه بند، رهایی باشد نه قفس و روسپیدی باشد...

با قلبی که در خوف و رجاست،بر آستانه ی تو ایستاده ام مثل آن روزی که از شدت تنگی بر آستانه ی فرزندت ایستاده بود... اذن آزادی این بار در دستان شماست.

من به زمزم شفایی که از سجاده ی دعای شما می جوشد و تا پای تشنگی ام می آید که نجاتم [نجاتمان]دهد ایمان دارم..

.

.

...

 

 

۲۲ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۰

یا طبیب من لا طبیب له

 

 

+

لابکین علیک بکاء الفاقدین

 

بر خاطرات دلم با تو و کنار تو ، باران می بارید و شجریان می خواند هر چه کویت دورتر دل تنگ تر ...مشتاق تر...

دلتنگ رسیدن به توام ای صاحب همه ی باران ها ...

یا جابر العظم الکسیر

....

...

۱۹ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۰۹

یا طبیب من لا طبیب له

 

 

الهی می خواهم دلم ظرف خواست تو باشد که آنچه تو بخواهی ،بخواهم و آنچه تو دوست داری دوست داشته باشم. خدایا دریاب دلی را که جز تو یار و مونس و شاهدی ندارد...

 

گلزار

۱۸ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۳۷

یا طبیب من لا طبیب له

 

انی ذاهب الی ربی سیهدین

 

+

 

۱۳ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۴۱

یاطبیب من لا طبیب له

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند

 

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند...

۱۲ بهمن ۰۱ ، ۰۵:۵۲

یا طبیب من لا طبیب له

از عصر دلم پر می زد که برایتان بنویسم در تبریک شب فرخنده ی مولودی فرخنده که لبخند به لب شما آورد.چقدر این نام را دوست داشتم و دوست تر که که نام " او" هم بود و برای من هم مثل فرزند شما...

دریغ که امسال دستم بیش از همیشه، کوتاه است. من باید عیدهای پیش رو را تبریک می گفتم اما نمی شد؛ نشد ؛ نمی گذاشت یاد حرف های آخر و درخواست آخر و قلب ِبیمار او ...عکس پروفایلش به یادم آمد: مادری که فرشته ای در آغوش داشت و باقی فرشته هایش هم دست به دامن محبتش... [...] و دیدم قلب او همیشه مقدم است و آرامش او و خانه یِ دلش در بسیار دور بودن ِ من، میسر است.

این روزها پر تب و تاب که همه در تکاپوی خرید هدیه اند...، یادم می آورد که روزی ذوق دریافت اولین حقوقم فقط خرید لباس[...] بود، اما نشد یعنی قرار دنیا این نبود و ذوق من نرسیده به ماه ، پرپرشد.

غمی نیست غمی که فقط برای خودم باشد. من رضایتم را به رضایت شما دوخته ام.خوشحالم که هستند فرشته هایی که برای خوشحالی اش نقشه می کشند هدیه می خرند و خوشحالش می کنند و صمیمانه دوستش دارند. یک وقتی خودم را تسلی می دادم که فردای قیامت طرف حسابش شمایید. اما دیدم من مرد ِ دیدن اندوه او حتی از لابه لای نقطه هایش هم نیستم. من او را به شما بخشیدم مهربانترین امامم.دعا کنید هم افق نامش باشد پاک و بخشنده و قلبش شاد و خوشبخت.

به قول محمود درویش؛ روزی من هم شما را می بینم و از مرگ نجات پیدا می کنم.

 

روز شادی ِ دلتان مبارک.

أراک فأنجو مِن المَوت

 

 

۱۱ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۲۰

یا طبیب من لا طبیب له

 


• همیشه رجب را دوست داشتم روزی که "گفت"؛من در شبی دوست داشتنی از این ماه دوست داشتنی در سایه سار امامی بسیار بخشنده به دنیا قدم گذاشتم ،قلبم از شعف لبریز شد.
امسال خیلی دلم خلوت اعتکاف را نیاز داشت آن هم جایی کنار حرم،اما..نشد. ولی تو برایم یک زیبایی دیگر خواستی. 
ممنونم که در روزی بی نظیر از ماهی بی نظیر که بی مانند دوستش دارم،مرا کنار حرمِ ولیِّ مهربانِ خود می برید.
ممنون که در روزی فرخنده همراه بابا،در محضر حضرت بابا و جایی نزدیکِ بابای آسمانی ام خواهم بود.

• ... خیلی دوست داشتم و دارم که به دیدارتان بیایم گرچه فراتر از خاکید اما حتما مزار شما هم قطعه ای از بهشت و تربتی از کربلاست،می دانم که شدنش بعید است اما بدانید هر جا که باشم دلم دعاگوی بلندی و رفعت درجات شماست.....من حتی خیال لبخندی که گوشه لب تان بنشیند را دوست دارم.

• امشب مهمان مادر شهید سید محمد بودیم..به بهانه تولدش.مانده بودم برای هدیه چه ببرم، قابی که پس داده بود هنوز گوشه اتاقم گریه می کرد روبان گل نرگس هایم را به قلابش گره زدم و با خودم بردم. هر دو دل نگران بودیم که مادر خوشش نیاید.
ولی وقتی مادر با شعف به تابلو نگاه کرد و دست روی شیشه اش کشید و بوسیدش؛ هر دو خندیدیم. برای تو خیلی خوشحالم که حالا در خانه مادری بهشتی زندگی می کنی. جایی که دوستت دارند.خوشحالم که دیگر دل شکسته نمی شوی و آنجا همیشه کنار عطر خوش شهید سیدمحمد...آرام زندگی می کنی.

و پس از اندوه هایمان همچون بهار زنده خواهیم شد

گویی که انگار هرگز مزه‌ی تلخی را

نچشیدیم

۱۰ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۴۴

یا جابر العظم الکسیر

 

[...]

 

- کیف بنَیت نفسک؟
 -جرحاً علی جرح.

 

 

۲۶ دی ۰۱ ، ۱۶:۳۳

یا جابر العظم الکسیر 

 

 

"خواندم قبل از اینکه خدا لقمان حکیم را حکیم قرار دهد، غلام یک تاجر بود و خیلی به مولایش خدمت می کرد.
 در روزی از روزها تاجر هندوانه ای خرید و آن را باز کرد و خواست از آن تکه ای بخورد و آن را بسیار تلخ یافت به گونه‌ای که دهان و زبان او را گزید.
خواست بنده خود لقمان را امتحان کند هندوانه را جلویش گذاشت و گفت:از این هندوانه بخور.

 لقمان همه را خورد و چیزی درباره تلخی آن هندوانه نگفت.
 تاجر پرسید: لقمان طعم هندوانه چگونه بود؟

 لقمان سکوت کرد.

تاجر گفت : لقمان! هندوانه خیلی تلخ بود من که نتوانستم از شدت تلخی آن را بخورم.
لقمان جواب داد: آقای من! من از دستان شما بسیار غذا های شیرین و پاک خوردم،چطور این تلخ را نخورم و شاکی باشم؟!"

 

 

* به ظاهر ترجمه یک درس برای نمره تحقیق امتحان بود اما در واقع تلنگری که یادم بیاید من از دست های پر سخاوت و مهربان تو ،شیرینی های بسیاری خورده ام ولی حق بندگی را اصلا به جا نیاوردم. یک وقت هوای بارانی دل بنده ی بسیار کوچکت را به حساب ناسپاسی و نارضایتی اش نگذاری...!؟

 

 

 

بخیر می شود این "روزهای" دلتنگی

ببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت

 

۱۹ دی ۰۱ ، ۲۳:۳۸

یا جابر العظم الکسیر

 

 

۱۸ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۲

یا جابرالعظم الکسیر

آخرین ترم دانشگاه بود که از بین همه بچه ها ، کارت دعوت دیدار را به من دادند، چقدر خودم را پیش تو تحویل گرفته بودم که این یعنی از من و دوران تحصیلم راضی بودی یعنی  روزهای بودن مرا در دانشگاه پذیرفته ای  ...

و امروز در آخرین روزها و امتحانات ترم و سال های تحصیل این دوره ... وقتی دوباره مرا برای دیدار و گرفتن کارت ورود، دعوت کردند ...

من حالا باید در مسیر جاده رسیدن به حضرت ماه می بودم ، اما نشد.

می نویسم که موهبت هایت، یادم نرود.من در مقابل عطاهای تو خیلی کم شاکر بوده ام . من هنوز همان بنده از خود راضی تو هستم که همچنان فکر می کنم این دعوت یعنی تو از من و درس خواندنم در این مقطع هم راضی بوده ای . گرچه نمی شد و نشد که بروم اما خوشحالم ، راضی ام ، ممنونم برای خوشی هایی که در ناخوشی ها عطا می کنی برای لبخندهایی که در کنار اشک ها می بخشی و بابت سربلندی ای که در دلِ شکستن ها روزی می کنی.ممنون که هیچ وقت خسته نشدی و هرگز رهایم نکردی و تنهایم نگذاشتی...[...]

 

أَسْأَلُکَ أَنْ تُنِیلَنِى مِنْ رَوْحِ رِضْوانِکَ،

وَتُدِیمَ عَلَىَّ نِعَمَ امْتِنانِکَ،

وَهَا أَنَا بِبابِ کَرَمِکَ واقِفٌ،

وَ لِنَفَحاتِ بِرِّکَ مُتَعَرِّضٌ،

وَبِحَبْلِکَ الشَّدِیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِکَ الْوُثْقى مُتَمَسِّکٌ*

*مناجات مفتقرین

 

 

۱۳ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۷

یا جابر العظم الکسیر 

 

میان شرشرباران رفته بودیم برای خرید میوه شب یلدا، نام شهر شما را که دیدم، خیلی دلم برایتان پر کشید.[...]

دلتنگ تان هستم، می دانم که آرامش در مکان نیست در دل است می دانم که می توانم نزدیک باشم اما دور،دور باشم اما نزدیک... می دانم که نه سرعت بالا می تواند مرا از گذشته دور کند نه صدای بالای ضبط ماشین کمکی می کند که حرف های درون خودم را نشنوم . من از خودم نتوانستم فرار کنم.اما می توانم هر بار که در محاصره خاطرات و حرف های دلم گرفتار می شوم به سمت شما فرار کنم.می توانم هنوز در آغوش شما پنهان بشوم و بخواهم مرا پناه دهید.

دلتنگ شمایم...شاید شما هم آن طرف خطوط دلم ایستاده اید و آغوش باز کرده اید. شب از نیمه گذشته ، اینقدر امروز خسته بودم که فکر می کردم به شب که برسم خیلی زود بخوابم...گاهی خواب هم مثل مرگ از انسان فرار می کند ، این فراری که پای شما در میانش باشد دوست دارم. هر چه شما را یادم بیاورد دوست دارم.این روزها را که بوی نرگس می پیچد و شما را بیشتر به یادم می آورد دوست دارم . شاید برای همه، نرگس با انتظار و موعود گره خورده باشد برای من اما ،سال هاست نرگس عطر شما شده، هر بار بی اختیار که عطرش به مشامم برسد خیالم  و دلم تا شما پر می کشد...

 

مهربان من ، شب تان بخیر...به خدا می سپارمتان . امید که روزی نزدیک مرا به شما برساند.  

 

 

۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۰:۵۱