یا طبیب من لا طبیب له
چقدر فرش هایت را مثل سنگ فرش هایت دوست دارم.
از خودممی پرسم می شود روزی دوباره دست بکشم روی این تکه های دوست داشتنیِ خوشبختِ مهربان؟!
چقدر هر چیز را که جوری به تو مربوط است دوست دارم،چقدر هر چیزی به تو مربوط است مهربان است.اصلا مربوطین به شما را باید از مهربانی شان شناخت . راستی هنوز در بطری کوچکم، آب ِ بهشت شماست و هر وقت نفسم تنگ میشود می روم سر وقتش.حتی آب سرای شما هم نفس کشیدنی ست.
[...]
خواستم بگویم که سخت مشتاق دیدار شماییم. اینکه در خلوت صبحدمی کنارت باشم یا مثل آن سحری که برای اولین بار در همه عمر دستم میان شبکه های ضریحت گره خورد...
می نویسم شبکه ...ولی در خاطره ام حس می کنم گرمیِ دست هایِ مهربانت را...
لا یوجد دواء لروح الإنسان
سِوى رسائل من یحبّه.