بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

۱۰۱ مطلب با موضوع «انکسار آینه» ثبت شده است

یا جابر العظم الکسیر

 

+

 

 

سلوا القلوب عن المودات فانها شواهد لا تقبل الرشا

 

۰۷ آذر ۰۱ ، ۱۹:۵۰

یا جابر العظم الکسیر

 

کاش دنیا هم مثلِ مشایه عمود داشت تا بدانم چند عمود دیگر مانده تا به تو برسم.

 

۰۷ آذر ۰۱ ، ۰۷:۴۳

یا جابرالعظم الکسیر

 

۰۶ آذر ۰۱ ، ۲۲:۳۸

یا جابرالعظم الکسیر

 

روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود
اینک اما دل بریدن ها دلیل دیگری ست

 

۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۱:۰۷

یا جابر العظم الکسیر

کاش حرفی می زدید تا دلم قدری آرام بگیرد.شاید هم از دلم خبر ندارید. خب نمی شود خبر هم داشته باشید چون آن وقت غمگین می شدید و این برخلاف وعده خداست که شما آنجا قرار است شاد باشید . شاید نوشته ها و حرف های مرا هم فرشته ها ،هر روز سانسور شده خدمت تان می آورند و فقط قسمت های شاد و قشنگش به محضرتان می رسد . شما شرح احوال مرا که باز می کنید می بینید جای خیلی از کلمات خالی ست . از آنجا که مومن زرنگ است باید به ذهن تان برسد که احتمالا فرشته ها دست به کار شدند و جای بعضی ماوقع ها را غلط گیر زدند.مثل امروز بعد از راهپیمایی و اراجیف آن مثلا آقایان. شما فقط می بینید که من در محل رفتم راهپیمایی و یک پرچم گرفتم و بعضی از دوستان خیلی خیلی قدیمی ام را دیدم و بعد با همان پرچم برگشتم.خب اصلا هم مهم نیست دنیا فعلا مرا به مرگ گرفته که به تب راضی باشم.البته اولی را بیشتر دوست داشتم. حتی اگر یکی دو روزی هم مرخصی می دادند هم خوب بود.من هر چه راه حل پیش پای خدا می گذارم هیچ کدامش را قبول نمی کند. نه به اخم ، نه به اشک، نه به شوخی هایم هم راضی نمی شود یک کدام از گزینه هایم را تایید کند.چند روزی دستم درد می کرد فکر کردم ؛ای داد ! حالا دیگر نوشتن هم نمی توانم.ولی خدا را شکر حالا بهتر است (و البته در همان حال هم مختصری نوشتم).خب باز فکر کردم گوشمالی خداست که ؛ای بنده ناسپاس قدری سپاس برای این همه نعمت که دادمت چیزی از تو کم نمی کند .

خب خداست دیگر ، حرف زدنش قرار نیست که مثل آدم باشد . گرچه ما هم مثل آدم حرف نمی زنیم فقط شکل آدمیزاد داریم .البته نه همه مان .بعضی هامان خوب هستیم. حالا قسمت من کمی بیشتر آدم های مثل آدم حرف نزن شده.البته خیلی زیاد نیستند ولی اینجور آدم ها یکی شان هم خیلی زیاد به نظر می رسد بخصوص اگر قرار باشد هر روز ببینی اش...

روزهای مدرسه خیلی خوبند. الحمدلله . اینقدر مشغول بچه ها می شوم که همه چیز یادم می رود یعنی معمولا وقت نمی شود به چیزی فکر کنم . فقط در مسیر مدرسه یا وقت برگشت آن جاهایی که از دردانه ات خاطره ای دارم یاخاطره ای به یادم می آید...

حالا احتمالا این قسمت های نوشته ام را هم فرشته ها غلط گیر می زنند.این احتمالا تنها درست های دنیاست که غلط گیر می خورد. این که می توانم بنویسم خوب است . الحمدلله. گذاشتن باری از احوال دل، روی دوش کلمات برای من خوب است .برای من دنیایی البته . شاید آن من ِ من دوست نداشته باشد.من هم گاهی دوست ندارم . گاهی بعضی نوشته ها را خودم پاک می کنم و بعضی را اصلاح و بعضی را می فرستم در آرشیو.چند روزی ست می خواستم برای شما بنویسم می خواستم دوباره بروم گلزار ، آنجا که کسانی هستنند که به شما نزدیکترند ، آنجا که خاکی دارد که به آسمان نزدیکتر است . اما حالم خوش نبود . حال دنیایی ام . تب می کردم و می ترسیدم باز مریض شوم و از مدرسه و بچه هایم باز هم جا بمانم.حالم حالا خوب است . الحمدلله . ولی نشد بیایم گلزار.امشبی که دیگر سقف حرف های نگفته ام پر شد از همین گوشه خودم برایتان نوشتم .دیشب به یادتان برای خودمان قرآن را باز کردم خیلی قشنگ بود.الحمدلله.

واصبر و ما صبرک الا بالله ، و لا تحزن علیهم و لا تک فی ضیق مما یمکرون

باید آیاتش را روی چشم هایم بنویسم که هیچ وقت یادم نرود . مثل  این لحظاتی که به یاد شما پناه آورده ام.لطفا هر شب و روز در گوش هایم زمزمه کنید که صبح نزدیک است . من به دعای شما و نگاه شما سخت محتاجم.

 

گمان می کردم آن‌که دوستم دارد

حتی اگر غرق در تاریکی‌ام باشم 

دوستم خواهد داشت

حتی اگر پُر از زخم باشم

حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم

او با وجود همه اینها دوستم خواهدداشت

اما نه، هیچکس خود را به مخاطره نمی‌اندازد

و دستش را داخل چاه نِمی برد

*...


محمود درویش*
 

۱۳ آبان ۰۱ ، ۲۰:۲۱

یا جابر العظم الکسیر

 

•حالا دقیقا یک ماه گذشته از شهادت تا ولادت. شمع روشن لرزانی که آخرین کورسوی امیدش خانه ی تو بود. زائر خوبی نبودم .فرزندی که مغلوب ،خسته و بلاناصر در شهری غریب ، به خانه پدری رسیده بود ،نه فقط پدر که ولی و تنها شاهدش.گرچه همه اش شکوه و شکایت می کرد و فکر قلب مهربانت هم نبود . بعد از آن اما بارها از خدا خواسته ام به تو از حالم خبر ندهد .

 

•حالا دقیقا یک ماه گذشته از شهادت تا ولادت...

دلم میخواست گوشی ام را خاموش کنم و تا هر جا که خیابان امتداد دارد بروم ولی باز هم فکر آواره شدن دل او بودم."هیچ کس ، جز آن که دل به خدا سپرده است ، رسم دوست داشتن نمی داند .."

مرا می شناختی که خواستی خودم در حضورش و از زبان خودش بشنوم . می دانستی غیر این باشد هرگز آن کلمات را از جانبش باور نمی کنم،هرگز برای ابد نمی روم برای آخرین خواسته اش. من این دشنه را از قلبم بیرون نکشیدم تا هرگز فراموش نکنم تا هرگز برنگردم حتی اگر همیشه این چشم ها به خون نشسته باشد.دنیای خدمتگزارت آباد و خاطرش آسوده!

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

شاید که این محبت، امانت و امتحانی بود وگرنه که مرام تو نیست که هدیه ات را پس بگیری.که می داند؟ شاید هم من امانتی بودم که  تو، از او پس گرفتی !

دلتنگت هستم . آیا باز اذن دیدار می دهی؛ به فرزند ناسپاسی که شرط ادب نگاه نداشت و قلبت را آزرد، به دل شکستگی و بی پناهی اش رحم می کنی ؟!

راستی عیدتان مبارک.

 

حالم خوب است!

بخت یار من است و چشمانم 

 بار ِ دیگر سپیده دمان را به تماشا نشستند.

آه ای روشنایی محض

ای نور 

ای نقطه ی نورانی چشمانم

چون پلک گشودم 

دلم را روشن کن

چون سپیده دمانت...*

*معصومه صابر

 

۱۲ آبان ۰۱ ، ۰۰:۳۴

یا جابر العظم الکسیر

 

مرا از دست خودم نجات بده .

 

باران
اشک های من است
وقتی دلتنگی ام
قد آسمان می شود ...*

*محمد شیرین زاده

 

الهی کَرْبِى لَایُفَرِّجُهُ سِوَىٰ رَحْمَتِکَ، وَضُرِّى لَایکْشِفُهُ غَیْرُ رَأْفَتِکَ

 

۱۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۹

یا جابر العظم الکسیر 

 

با ماه نیامده بود که با رفتن ماه فراموش بشود. گذر مهر ، گذر از خاطرات نشد. به تو پناه می برم از آنچه در گذر ایام همراه دلم می آید ، در دلم پیش می رود و به استخوان می رسد . به تو پناه می برم از آنچه کتمان می کنم اما بین مان از چشم ها سُر می خورند. الهی سُقمی لا یشفیه الا طبک و غمی لا یزیله الا قربک و جرحی لا یبرئه الا صفحک... 

 

+

 

۰۶ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۹

یا جابر العظم الکسیر

 

 

 

{...}

نشست و هر نفسم را

شمرد دانه به دانه

غمی که ماند و به جایت

مرا گرفت در آغوش

۳۰ مهر ۰۱ ، ۰۱:۰۸ ۰ نظر

یا جابر العظم الکسیر

 

 

• یادتان* هست در حرمتان با شما از حلقه عشق و محبتم گفتم ، در سردابتان کتاب خدا را به نیتش باز کردم ... "قرار بود چشم هایم به او روشن شود."

مهربانا؛
من تفسیر و فلسفه آیاتت را نمی دانم
ولی می دانم صادق تر از کلام تو کلامی نیست و مهربانتر از شانه ات ، مثل هر شبی بگذار به شانه محکم تو تکیه کنم تا دنیا و دوستانش و حتی دوستانت مرا شکسته نبینند .

.
.
.


*یک روز بیا. درهای دنیا را بشکن. در چشمِ خاطره های تلخم ، با غیرت خیره شو ، بعد دست مرا محکم بگیر و با خودت ببر !

 

کشتی نوح  دلت قدر دلم جا دارد؟
در امان بودن من اذن تو را می خواهد

رفته ام چون دل ایوب به راه دل دوست
تا ببینم که دلت باز چه ها می خواهد

 

وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْس شَیْئاً وَالاَْمْرُ یَوْمَئِذ للهِِ

 

۲۹ مهر ۰۱ ، ۱۵:۲۴ ۰ نظر

یا جابرالعظم الکسیر

 


رسم دنیا همیشه هم بد نیست. وقتی استاد گفت که حالا من و شما همیشه محرم هستیم خیلی خوشحال شدم و دیدم بالاخره یک رسم خوب هم داشت. نمی دانم شما هم خوشحال شدید یا نه ؟!
البته شما فقط پسر داشتید و هیچ وقت دختری نداشتید که بدانید داشتنش خوش وقتی می آورد یا نه . ولی خب قرار آنجا با اینجا که فرق می کند شما قاعدتا باید بدانید که اینکه من یک باره در تقدیرتان قرار گرفتم خبر خوشی ست یا ..!
شما حتی می دانید زیارت اربعینم را نیت کرده بودم به نیابت ویژه از طرف شما.من شما را ندیده دوست داشتم آن هم نه با قرارهای دنیا ، دوست داشتن برای من مقدس است هیچ وقت به دنیا گره نزدمش که...
اصلا بیاییم از دنیا حرف نزنیم که باز چشم هایم بارانی نشود و شما ناراحت نشوید.
شما خیلی خوش به حالتان هست چون اصلا نیاز نیست به پسرهایتان توضیح بدهید این دختر نداشته چطور داشته شما شده، حتی نیاز نیست به مادر هم توضیح بدهید پس یادتان باشد به هیچ بهانه ای نمی توانید این رشته را پاره کنید و بخواهید شما را با آخرت تنها بگذارم.
... من به یاد شما هستم دنیا نمی تواند روی یاد شما تاثیر بگذارد و نمی تواند ان را از من بگیرد‌ شما هم مرا یاد و دعا کنید. کاش بخواهید تا نزدیکتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم آن وقت می بینید لذت داشتن دختر از داشتن پسرها بیشتر است.
باران می بارد من باران را دوست دارم.
شما هم شاید نسبتی با باران دارید من این نسبت با سبب را که سببش زود عهدش و مرا ترک کرد ،دوست دارم.
اصلا بیاییم درباره دنیا حرف نزنیم تا...
اینجا باران می بارد از ظهر ذوق داشتم زودتر بیایم اینجا تا از جایی دنج تر و گوشه ای آسمانی تر برای شما بنویسم.
بیایم تا با لبخند برایتان بنویسم حتی اگر گاهی طعمش شور بشود.
بیایم کنار کسانی که به آسمان نزدیکترند به خدا بگویم ؛ ممنون که باران می بارد . ممنون بخاطر بچه هایم،ممنون بخاطر بابا، ممنون بخاطر همه آنچه من درد می خوانمش ولی تو جور دیگری برایم حسابشان می کنی. ممنون که هنوز این دل ِ سرد ، اشک گرم دارد...
 ... مرا ببخش که از رسم دنیا گله دارم ولی خود به رسم دنیا از تو شکوه می کنم.
دوستت دارم.

گلزارشهدا

۲۶ مهر ۰۱ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر

یا جابر العظم الکسیر

 

 

 

عن أبی الحسن (علیه السلام): مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِنَا یَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا اغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لَا یَفْرَحُ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ وَ لَا یَغِیبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِیعَتِنَا أَیْنَ کَانَ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ أَوْ غَرْبِهَا.

هیچ یک از شیعیان ما نیست که بیمار شود مگر اینکه ما نیز با بیماری او بیمار می شویم و غمگین نمی شود مگر اینکه با غم او اندوهگین می شویم و شاد نمی شود مگر اینکه با شادی او شاد می شویم و حال هیچ کدام از شیعیان ما در شرق یا غرب جهان از چشم ما پنهان نیست.

امام کاظم علیه السلام

صفات الشیعه، ص4

.....

کلما حاول الحزن کسری أتذکرک فیبتسم قلبی

 

۲۳ مهر ۰۱ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر

یا جابرالعظم الکسیر

 

از مسیری سرسبز و دل انگیز به آستانه ی دری که من بر آن ایستاده بودم رسیدی. گفتی :خسته شدی ، بیاکمی استراحت کن.می دانستم که سال هاست رفته ای . از دیدنت چقدر ذوق کردم . قدت دیگر خمیده نبود و آن وقت متوجه  نشدم فقط دستت را گرفتم و مرا با خودت بردی وقتی دستت را می گرفتم تعبیرش کردم که قرار است پیش تو بیایم.

مسیری آشنا که همیشه از آن می گذشتم برای دیدنت. مسیری که هر وقت دلتنگم می شدی روی ایوان خانه می نشستی و نگاه می کردی که کی می رسم .  اما این بار تو دنبال دلم آمده بودی . مسیری آشنا اما بسیار زیباتر و نورانی تر.

توقف کردی کنارت ایستادم . به آسمان اشاره کردی و گفتی: آنجا یک خانه داری. مسیر اشاره انگشتت را دنبال کردم و چشمم با مرکز خورشید تلاقی کرد .

 همیشه وقتی دردی داشتی تا مرا می دیدی می گفتی اینقدر صدایت کردم که بیایی.

حالا منم که روزهاست صدایت می کنم ، حالا که دستت بلند است چه شده که اینقدر دیر کرده ای !؟

آسمان چند روزی ست بغض کرده ،منتظرم ببارد ، می دانم که می بارد . می دانم توقف باران همیشگی نیست . می دانم پاییز فصل همیشه دنیا نیست. می دانم بهار می رسد و هوا دوباره گرم می شود. می دانم ... اما لطفا این بار مرا با بهار آغوش خود گرم کن مرا از هجوم آوارهای دنیا در حصن حصین خود بگیر.

 

سلاما على قلبُ یتألمَ قبلُ المنامِ ویبکیُ بکاءَ العالمُ ولمِ یشعرَ بهِ احدُ

 

۲۰ مهر ۰۱ ، ۲۲:۱۹ ۰ نظر

یا جابر العظم الکسیر

 

 

مرا به  جهانی ببر که حیات در آن ،قاعده بازی و رسم دنیا نخواهد.

+

 

 

۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۲:۳۲ ۰ نظر

یا جابر العظم الکسیر

ان الله یدافع عن الذین آمنوا

اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

 

صلی الله علیک ایها الام الرئوف

 

لیستی از اسامی دوست و فامیل را در ذهنم مرور می کردم تا جایی پیدا کنم که امشبی میهمان ناخوانده شوم ولی جایی نبود، ناگهان خیالم تا تو قد کشید ، راستی شما که غریب و غزیب نوازی ،میهمان ناخوانده ... ، نمی خواهی !؟

 

 

+

 

«أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ؛ »

(طه،39)

 

۰۲ مهر ۰۱ ، ۰۰:۳۳ ۰ نظر