بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

یا جابر العظم الکسیر

 

[...]

 

- کیف بنَیت نفسک؟
 -جرحاً علی جرح.

 

 

۲۶ دی ۰۱ ، ۱۶:۳۳

یا جابر العظم الکسیر

 

•قلب تپنده ی زمین که در مدار قرار بماند ؛ شمایید و گرنه آن قدر بهانه بود که قرن ها پیش از هم بپاشد.همه سُرورها در امتداد مسیری ست که در افق نگاه شماست، شکر خدایم را که این من ناقابل را بر در خانه شما گذاشت.

• امشب منتظر تبریکی از زمین نبودم چه برسد که دسته گلی هدیه بگیرم آن هم نرگس...
می دانم که این لطف و هدیه از سمت شماست،
امشب حرمتان را هم غرق نرگس دیدم،...
فدای مهربانی تان حضرت بابا...

 

 

۲۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۱۷

یا جابر العظم الکسیر 

 

 

"خواندم قبل از اینکه خدا لقمان حکیم را حکیم قرار دهد، غلام یک تاجر بود و خیلی به مولایش خدمت می کرد.
 در روزی از روزها تاجر هندوانه ای خرید و آن را باز کرد و خواست از آن تکه ای بخورد و آن را بسیار تلخ یافت به گونه‌ای که دهان و زبان او را گزید.
خواست بنده خود لقمان را امتحان کند هندوانه را جلویش گذاشت و گفت:از این هندوانه بخور.

 لقمان همه را خورد و چیزی درباره تلخی آن هندوانه نگفت.
 تاجر پرسید: لقمان طعم هندوانه چگونه بود؟

 لقمان سکوت کرد.

تاجر گفت : لقمان! هندوانه خیلی تلخ بود من که نتوانستم از شدت تلخی آن را بخورم.
لقمان جواب داد: آقای من! من از دستان شما بسیار غذا های شیرین و پاک خوردم،چطور این تلخ را نخورم و شاکی باشم؟!"

 

 

* به ظاهر ترجمه یک درس برای نمره تحقیق امتحان بود اما در واقع تلنگری که یادم بیاید من از دست های پر سخاوت و مهربان تو ،شیرینی های بسیاری خورده ام ولی حق بندگی را اصلا به جا نیاوردم. یک وقت هوای بارانی دل بنده ی بسیار کوچکت را به حساب ناسپاسی و نارضایتی اش نگذاری...!؟

 

 

 

بخیر می شود این "روزهای" دلتنگی

ببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت

 

۱۹ دی ۰۱ ، ۲۳:۳۸

یا جابر العظم الکسیر

 

 

۱۸ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۲

یا جابر العظم الکسیر

[...]

 

«‏مذ أحببتک صار العالمُ أجملَ ممّا کان.⁩

از آن زمان که تو را دوست داشتم ، جهان زیباتر شد.

 

 

۱۵ دی ۰۱ ، ۰۱:۳۹

یا جابرالعظم الکسیر

آخرین ترم دانشگاه بود که از بین همه بچه ها ، کارت دعوت دیدار را به من دادند، چقدر خودم را پیش تو تحویل گرفته بودم که این یعنی از من و دوران تحصیلم راضی بودی یعنی  روزهای بودن مرا در دانشگاه پذیرفته ای  ...

و امروز در آخرین روزها و امتحانات ترم و سال های تحصیل این دوره ... وقتی دوباره مرا برای دیدار و گرفتن کارت ورود، دعوت کردند ...

من حالا باید در مسیر جاده رسیدن به حضرت ماه می بودم ، اما نشد.

می نویسم که موهبت هایت، یادم نرود.من در مقابل عطاهای تو خیلی کم شاکر بوده ام . من هنوز همان بنده از خود راضی تو هستم که همچنان فکر می کنم این دعوت یعنی تو از من و درس خواندنم در این مقطع هم راضی بوده ای . گرچه نمی شد و نشد که بروم اما خوشحالم ، راضی ام ، ممنونم برای خوشی هایی که در ناخوشی ها عطا می کنی برای لبخندهایی که در کنار اشک ها می بخشی و بابت سربلندی ای که در دلِ شکستن ها روزی می کنی.ممنون که هیچ وقت خسته نشدی و هرگز رهایم نکردی و تنهایم نگذاشتی...[...]

 

أَسْأَلُکَ أَنْ تُنِیلَنِى مِنْ رَوْحِ رِضْوانِکَ،

وَتُدِیمَ عَلَىَّ نِعَمَ امْتِنانِکَ،

وَهَا أَنَا بِبابِ کَرَمِکَ واقِفٌ،

وَ لِنَفَحاتِ بِرِّکَ مُتَعَرِّضٌ،

وَبِحَبْلِکَ الشَّدِیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِکَ الْوُثْقى مُتَمَسِّکٌ*

*مناجات مفتقرین

 

 

۱۳ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۷

یا جابر العظم الکسیر

 

 

حضرت بابا...علیک السلام

اگر کسی از ما بخواهد ببخشیمش چطور به او ثابت کنیم که او را بخشیده ایم...؟

 

...

۰۹ دی ۰۱ ، ۱۷:۱۹

یا جابر العظم الکسیر

 

+

 

[...]

 

 

 

۰۵ دی ۰۱ ، ۱۵:۵۰

یا جابر العظم الکسیر

 

+

 

به دختر کوچکت اذن می دهی که روضه ی کوچکی برای شما برپا کند ....!؟

أحبکِ جداً و أعرف أن الطریق إلى المستحیل طویل

 

۰۴ دی ۰۱ ، ۰۰:۰۲

یا جابر العظم الکسیر 

 

میان شرشرباران رفته بودیم برای خرید میوه شب یلدا، نام شهر شما را که دیدم، خیلی دلم برایتان پر کشید.[...]

دلتنگ تان هستم، می دانم که آرامش در مکان نیست در دل است می دانم که می توانم نزدیک باشم اما دور،دور باشم اما نزدیک... می دانم که نه سرعت بالا می تواند مرا از گذشته دور کند نه صدای بالای ضبط ماشین کمکی می کند که حرف های درون خودم را نشنوم . من از خودم نتوانستم فرار کنم.اما می توانم هر بار که در محاصره خاطرات و حرف های دلم گرفتار می شوم به سمت شما فرار کنم.می توانم هنوز در آغوش شما پنهان بشوم و بخواهم مرا پناه دهید.

دلتنگ شمایم...شاید شما هم آن طرف خطوط دلم ایستاده اید و آغوش باز کرده اید. شب از نیمه گذشته ، اینقدر امروز خسته بودم که فکر می کردم به شب که برسم خیلی زود بخوابم...گاهی خواب هم مثل مرگ از انسان فرار می کند ، این فراری که پای شما در میانش باشد دوست دارم. هر چه شما را یادم بیاورد دوست دارم.این روزها را که بوی نرگس می پیچد و شما را بیشتر به یادم می آورد دوست دارم . شاید برای همه، نرگس با انتظار و موعود گره خورده باشد برای من اما ،سال هاست نرگس عطر شما شده، هر بار بی اختیار که عطرش به مشامم برسد خیالم  و دلم تا شما پر می کشد...

 

مهربان من ، شب تان بخیر...به خدا می سپارمتان . امید که روزی نزدیک مرا به شما برساند.  

 

 

۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۰:۵۱

یا جابر العظم الکسیر 

 

 

ورق قرص را که در دستم می بیند، می گوید: مُسکّن فقط درد را پنهان می کند، درمانش نمی کند.

ریشه ی درد را باید درمان کنی.

 

دردی ست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

 

۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۷:۴۳

 یا جابر العظم الکسیر

 

 

+

مرا ببخش که ،پیش چشم های مهربان ِ تو زمین خوردم.

 

۲۱ آذر ۰۱ ، ۲۳:۳۷

یا جابر العظم الکسیر

 

+

 

می رسد دوباره روزی که در آغوشت آرام بگیرم!؟

.

.

[...]

 

۱۶ آذر ۰۱ ، ۲۳:۲۲

یا جابر العظم الکسیر

 

۱۵ آذر ۰۱ ، ۲۳:۳۲

یا جابر العظم الکسیر

 

۱۴ آذر ۰۱ ، ۱۸:۱۷