بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

۸ مطلب با موضوع «برگ های نخستین» ثبت شده است

 زخم های کاری را با داغی باید دوا کرد ، اگر حرفی برای گفتن باشد حتما باید گفت : به لهجه ممکن، با بی

  صدایی درد یا با فریاد خون ! آن هم نه یک بار، نه دو بار،  نه ده بار ... هفتاد و دو بار.

 حسین علیه السلام زندگی را در کلاس کربلا ، هفتاد و دو بار توضیح داد. حسین برای اهل عالم به

هفتاد و دو زبان حکایت حیات را سر داد تا هیچ گفته ای نا گفته نماند و به خاک بفهماند چگونه می شود

به خدا رسید.

                                                                                      ابوالقاسم حسینجانی

۲۲ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

آقای کوثری که سال ها در قم روضه خوان خاص حضرت امام بود نقل می کرد : پس از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی وارد نجف شدم ، رفقا گفتند : خوب بموقع آمدی امام را دریاب که هرچه کردیم در مصیبت حاج آقا مصطفی گریه کند از عهده کار برنیامدیم ،مگر تو بتوانی کاری بکنی . خدمت حضرت امام عرض کردم : اجازه میدهید ذکر مصیبتی بکنم ؟ اجازه فرمودند . هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفی را بردم تا با آهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزای پسر اشکی بریزند ،امام تغییر حالی پیدا نکردند و همچنان ساکت و آرام بودند ، ولی همین که نام حضرت علی اکبر(علیه السلام) را بردم هنگامه شد . امام چنان گریستند که قابل وصف نبود.

منبع :کتاب مهر و قهر به نقل از استاد دوانی




۲۲ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر



                                       کمکم کن توی بهت این مسیر یا رضا ...، یا رضا ...، یا رضا علیه السلام

                                        دستای تنها و خستمو بگیر یا رضا ...،یا رضا ...،یا رضا علیه السلام      





۰۷ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

سالروز ازدواج امام علی و حضرت فاطمه 
مبارک . سیدعلی افشاری

ما به نامِ هم بودیم

نزهت بادی

ما به نام هم بودیم؛

از همان روز نخست که خداوند نام هر جفت عاشقی را

بر گلبرگ نگاه فرشته نگهبان عشق،

کنار هم نوشت

ما به نام هم بودیم

این راز را خدا می دانست

و مردی زلال تر از آیینه که در انتهای شب فاصله

محرم دلتنگی های مشترکمان بود.

ما به نام هم بودیم؛

مثل عطر پراکنده در هوای غروب که

هر عابری را به پای بوته یاس، کنار کوچه می کشاند

مثل روشنای مهتاب پشت پنجره

که در چشم های بیدار از شوق گریه، نقاب از چهره برمی اندازد.

ما به نام هم بودیم؛

زیرا وقتی انار دلم در تلاقی آن نگاه پاک و نجیب

ترک خورد

و دانه های سرخ رنگ آن بر دامان مهر و لطف تو فرو ریخت

تو دست بردی و آن دانه انار بهشتی را برداشتی

و این راز رسیدن من و تو بود

ما به نام هم بودیم؛

این راز را خدا می خواست

و مردی که قرائت سبز وصل را

برای روز یکی شدن ما

در لهجه صریح آفتاب، ذخیره کرده بود

 

 





۱۶ آبان ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

شبی وقت مناجات شیطان بر وی ظاهر شد و گفت:
بیچاره ! سی سال است ترا می بینم او را می خوانی اما ندیده ای جوابی به تو بدهد.دیگر این خواندنت برای چیست؟
نه الهامی ... نه آگاهی بر غیبی ... نه مکاشفه ای ... نه کرامتی...
این یعنی او ترا نمی خواند.
مرد لحظه ای تردید کرد و مناجات خویش قطع نمود و قبول کرد که اگر قرار بود عنایتی از سوی حضرت ربوبیت میشد تا حال یکبار شده بود پس من جایگاهی ندارم و تنها به خودم زحمت میدهم.
رنج تشنگی و گرسنگی و عبادات و ریاضات و....
رفت و خوابید.
فرشته ای بر او ظاهر شد و گفت:
هان ... امشب صدایت را نشنیدیم؟
مرد گفت:
این همه خواندم و شنیدی چه گفتی؟
فرشته خندید و گفت:
خدا سلام رساند و گفت ای بنده من ،این آمدنت و به نماز ایستادن و به سجده رفتن و به دعا ایستادن همه به خواست من بود و پاسخی بود بر خواندن تو .
من ترا برای خودم می خواستم نه برای چیزی دیگر...
مرد بیدار شد و دانست آنچه که در این سی سال بر وی گذشته بود از حال دعا و نماز تنها عنایت حق بود و بس.
تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net




۱۸ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.

پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.

آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.

جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه)

با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:

- بهلول، چه می سازی؟

بهلول با لحنی جدی گفت:

- بهشت می سازم.

همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:

- آن را می فروشی؟!

بهلول گفت:

- می فروشم.

- قیمت آن چند دینار است؟

- صد دینار.

زبیده خاتون گفت:

- من آنرامی خرم.

بهلول صد دینار را گرفت و گفت:

- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.

زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.

زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:

- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.

وقتی زبیدهازخواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدنوخوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.

صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:

- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.

بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:

- به تو نمی فروشم.

هارون گفت:

- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.

بهلول گفت:

- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.

هارون ناراحت شد و پرسید:

- چرا؟

بهلول گفت:

- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!




۱۲ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر
بسم الله الرحمن الرحیم

ای ساکن 20 متری 15 متری های متعدد این شهر بزرگ ای رزمنده بقال تاجر بسیجی کارمند رپی... که همه و همه خواهرها و برادرهای من هستید بدانید:

ان جانباز است که سختی اش را می کشد و ریه اش با هر نفس بیشتر می سوزد ولی من معروف می شوم .جانباز است که ذره ذره اب میشود و جانش را بالا می اورد و ان شخص دارویش را وارد می کند ان یکی تبلیغاتش را می کند و دیگری جیبهایش بیشتر ورم می کند!و تو هیچ میدانی که ریه هایت را از صدقه ریه های پر تاول او از هوای تمیز و بهاری پر می کنی؟

حاج رحیم میگفت کاش بعضی به اندازه ان سگ که در زیر گلوله های دشمن در دار خوین به مدت دو هفته برای یک گاو که گوساله ای زاییده بود و ترکش خورده بود و در دهلیز بین دو خط گیر افتاده بود علف می برد معرفت داشتند اما من می گویم:کاش خروار خروارتان ای غنیمت خوارها به اندازه یک نفس الوده به گاز خردل یا مقداری از خلط سوزان ان بزرگمرد ارزش و معرفت داشتید.

ای پیرمرد پیرزن جوان نوجوان دختر پسر بسیجی دانشجو طلبه نازی ابادی شهرک غربی هنر پیشه ورزشکار...بدانید در این حوالی هستند کسانی که به خاطر من و تویی که این سطور را می خوانی و روزانه به طور متوسط 21/600 مرتبه هوای تمیز را فرو می دهی و...به مرحله ای رسیده اندکه حتی از یک نفس بدون سوزش محرومند!

                                                                                            برادرتان ابوالفضل سپهر

ماخذ:کتاب دفتر سرخ





۰۵ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر
انحطاط و پستی انسان به حدّی است که قوم حضرت صالح(علیه السلام) ناقه صالح را با اینکه وسیله ارتزاق و نعمت آنها بود، پی کردند، چنان‌که قرآن کریم درباره آن می‌فرماید: «لها شربٌ و لکم شرب یوم معلوم، یعنی، یک روز آب سهم شما باشد و روز دیگر سهم آن، آن ناقه، یک روز آب چاه را می‌خورد و در عوض به آنها شیر می‌داد! بنابراین، همان‌گونه که ممکن است عقلاً خزینه و انبار نعمت خود را نابود کنند، همچنان که ناقه صالح را کشتند، امکان دارد که ما انسان‌های عاقل(!) نیز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را که تمام خیرات از او است و از ناقه صالح بالاتر و پرفیض‌تر است برای اغراض شخصیه خود به قتل برسانیم!

 

لزوم احتیاط در فتنه‌های آخرالزّمان

سؤال: از حضرت رسول(ص) درباره آخرالزّمان و فتنه‌های آن نقل شد که فرموده‌اند: تشخیص تکلیف در آن زمان مشکل است. پس چه باید کرد؟

جواب: اگر به دست آوردن تکلیف مشکل باشد، احتیاط کردن که مشکل نیست، باید توقّف کرد و احتیاط نمود. ریختن خون مردم، هتک اَعراض [آبروهای] آنها و از بین بردن اموال و دین آنها شوخی نیست، برای ما اتمام حجّت شده است.

گویا به کلی از «عین الله الناظره» غافل هستیم!

اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) بندگانی هستند که علم و صوابشان مطرد (فراگیر) است، یعنی با داشتن مقام عصمت نه خطا می‌کنند و نه خطیئه و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) «عین الله النّاظره و اُذنه السّامعه و لسانه النّاطق، و یده الباسطه؛ چشم بینا، گوش شنوا، زبان گویا و دست گشاده خداوند است و از اقوال، افعال، افکار و نیات ما اطلاع دارد؛ مع ذلک گویا ما، ائمه(علیه السلام) و به خصوص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را حاضر و ناظر نمی‌دانیم، بلکه گویا مانند عامّه، اصلاً زنده نمی‌دانیم و به کلّی از آن حضرت غافل هستیم!

اشراف امام(عج) بر اعمال بندگان

گویا بنا بر این است که در عمل، خدا، نادیده گرفته شود، با اینکه در روایت «کافی» دارد که: «در هر شهری عمودی از نور است که امام(عج) اعمال بندگان را در آن می‌بیند یا ملَکی برای او خبر می‌آورد». همچنین «روح القدس» مؤید او با او است، غیر از آن روحی که هر سال یک بار در شب قدر بر او نازل می‌شود.

بنابراین، اگر مثلاً پرده‌ای هم دور عمل خود بکشیم، فایده ندارد و دید امام(عج) نافذتر است و در برابر چشمان واقع بین او مانع و حائل ایجاد نمی‌کند. همچنین در رؤیت امام(عج) مقابله و محاذات (هم‌سویی) شرط نیست، بلکه هر جا که نشسته، بر أرضین سفلیٰ و سماوات سبع و ما فیهنّ و ما بینهنّ اشراف دارد. خداوند متعال می‌فرماید:

«و آتیناه الحکم صبیاً؛ در حال کودکی، حکم را به او عطا کردیم» و نیز می‌فرماید: «قال إنّی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً؛ گفت: من بنده خدایم، خداوند به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است. اگر مسئله امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا می‌رود؛ زیرا چه آیتی بالاتر از امام(علیه السلام)؟ امام آیینه‌ای است که حقیقت تمام عالم را نشان می‌دهد.

 

حدیث ثقلین و اثبات غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)

«حدیث ثقلین» از ادلّه اثبات غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است، زیرا در آن حدیث می‌فرماید: «إنّهما لن یفترقا، قرآن و عترت از هم جدا نمی‌شوند»، یعنی، چه حاضر باشند یا غایب، اگر کسی این حدیث را تحقیق و معنای آن را تحصیل کند، مسئله غیبت خیلی برای او واضح خواهد بود؛ زیرا در غیر این صورت، «لزم الإنفکاک بین القرآن و العتره؛ لازمه آن جدایی بین قرآن و عترت خواهد بود».


ماهنامه موعود شماره 101

تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان





۲۵ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر