بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

یا جابر العظم الکسیر

 

 

 

۲۶ آبان ۰۱ ، ۲۳:۵۶

یا جابر العظم الکسیر

 

 

 لطفا چیزی نپرسید

من هم چیزی نمی گویم

فقط اشک های مرا میان گل های ِ چادر گل دارتان پنهان کنید.

 

 

من گریه هام کنار تو و اشکام رو دست تو بود

۲۰ آبان ۰۱ ، ۲۲:۳۱

یاجابر العظم الکسیر

 

پس از شهادت شهید بهشتی ، همسر ایشان برای همسر من تعریف کرد که بعضی از شب ها آقای بهشتی نمی توانست در منزل بخوابد .چون دشمنان اسلام و مخالفان ایشان پشت در منزل می آمدند و فحش و ناسزا می دادند و موسیقی های مبتذلی را با صدای بلند پخش می کردند . تاجایی که ایشان مجبور می شد از خواب بلند شود و از ناراحتی قدم بزند ...*

 

*ص 94 ، روایت ولی الله چه پور

 

ممنون و مدیون مهربانی ات

 

سلام علی کلمات بقیت فی القلب ... و ربّما ستبقی...!

۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۱:۲۲

یا جابر العظم الکسیر

دنیای محدود ، نتوانسته بود تو را محدود کند و دست هایت را ببندد، سختی ها؛ پیش پایت رقمی نبودند ، هیچ سیم خارداری تو را پشت خودش نگه نمی داشت ، برای هر مکر دشمنی ، مکری بزرگتر داشتی برای هر تکی ، پاتکی،گرما و سرما و دور و نزدیک نداشت . هر جا حضورت را می طلبید حاضر بودی . هر جا درمانده و خسته و بی پناهی بود تکیه گاه و پناه بودی . دست هایت بدون مرز دستگیر بودندو وجودت عمود و تکیه گاه .

حالا... حالا  که دست هایت به آسمان رسیده ، حالا که از مکان و زمان گذشته ای و در لازمان و لامکان از احوال مان باخبری ، حالا که دل بی نهایت عزیزت عرش نشین است و به جایگاه ِ عند رب ات رسیده ای ، حالا چطور باور کنم که در هجمه ها برای مظلومیت مان سینه سپر نمی کنی ؟! چطور باور کنم که سکوت کنی و  دست روی دست بگذاری و دست هایم را نگیری!؟

 

 

۱۵ آبان ۰۱ ، ۲۲:۳۹

یا جابر العظم الکسیر

 

بزرگان ما نظیر ملاصدرا برای حل مشکلات شان متوسل به

حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در قم

می شدند.

آیت الله خسروشاهی

 

 ممنونم که آمدید که عطر مادرم به من نزدیک تر باشد تا دل تنگی ام شانه نزدیکی برای سر گذاشتن داشته باشد.باید از شما یاد بگیرم حرکت کردن برای امامم را و سختی مسیر را برای او به جان خریدن. دوست تان دارم عزیز دل ِ امام رضا جانم علیه السلام.

 

۱۳ آبان ۰۱ ، ۲۳:۰۲

یا جابر العظم الکسیر

کاش حرفی می زدید تا دلم قدری آرام بگیرد.شاید هم از دلم خبر ندارید. خب نمی شود خبر هم داشته باشید چون آن وقت غمگین می شدید و این برخلاف وعده خداست که شما آنجا قرار است شاد باشید . شاید نوشته ها و حرف های مرا هم فرشته ها ،هر روز سانسور شده خدمت تان می آورند و فقط قسمت های شاد و قشنگش به محضرتان می رسد . شما شرح احوال مرا که باز می کنید می بینید جای خیلی از کلمات خالی ست . از آنجا که مومن زرنگ است باید به ذهن تان برسد که احتمالا فرشته ها دست به کار شدند و جای بعضی ماوقع ها را غلط گیر زدند.مثل امروز بعد از راهپیمایی و اراجیف آن مثلا آقایان. شما فقط می بینید که من در محل رفتم راهپیمایی و یک پرچم گرفتم و بعضی از دوستان خیلی خیلی قدیمی ام را دیدم و بعد با همان پرچم برگشتم.خب اصلا هم مهم نیست دنیا فعلا مرا به مرگ گرفته که به تب راضی باشم.البته اولی را بیشتر دوست داشتم. حتی اگر یکی دو روزی هم مرخصی می دادند هم خوب بود.من هر چه راه حل پیش پای خدا می گذارم هیچ کدامش را قبول نمی کند. نه به اخم ، نه به اشک، نه به شوخی هایم هم راضی نمی شود یک کدام از گزینه هایم را تایید کند.چند روزی دستم درد می کرد فکر کردم ؛ای داد ! حالا دیگر نوشتن هم نمی توانم.ولی خدا را شکر حالا بهتر است (و البته در همان حال هم مختصری نوشتم).خب باز فکر کردم گوشمالی خداست که ؛ای بنده ناسپاس قدری سپاس برای این همه نعمت که دادمت چیزی از تو کم نمی کند .

خب خداست دیگر ، حرف زدنش قرار نیست که مثل آدم باشد . گرچه ما هم مثل آدم حرف نمی زنیم فقط شکل آدمیزاد داریم .البته نه همه مان .بعضی هامان خوب هستیم. حالا قسمت من کمی بیشتر آدم های مثل آدم حرف نزن شده.البته خیلی زیاد نیستند ولی اینجور آدم ها یکی شان هم خیلی زیاد به نظر می رسد بخصوص اگر قرار باشد هر روز ببینی اش...

روزهای مدرسه خیلی خوبند. الحمدلله . اینقدر مشغول بچه ها می شوم که همه چیز یادم می رود یعنی معمولا وقت نمی شود به چیزی فکر کنم . فقط در مسیر مدرسه یا وقت برگشت آن جاهایی که از دردانه ات خاطره ای دارم یاخاطره ای به یادم می آید...

حالا احتمالا این قسمت های نوشته ام را هم فرشته ها غلط گیر می زنند.این احتمالا تنها درست های دنیاست که غلط گیر می خورد. این که می توانم بنویسم خوب است . الحمدلله. گذاشتن باری از احوال دل، روی دوش کلمات برای من خوب است .برای من دنیایی البته . شاید آن من ِ من دوست نداشته باشد.من هم گاهی دوست ندارم . گاهی بعضی نوشته ها را خودم پاک می کنم و بعضی را اصلاح و بعضی را می فرستم در آرشیو.چند روزی ست می خواستم برای شما بنویسم می خواستم دوباره بروم گلزار ، آنجا که کسانی هستنند که به شما نزدیکترند ، آنجا که خاکی دارد که به آسمان نزدیکتر است . اما حالم خوش نبود . حال دنیایی ام . تب می کردم و می ترسیدم باز مریض شوم و از مدرسه و بچه هایم باز هم جا بمانم.حالم حالا خوب است . الحمدلله . ولی نشد بیایم گلزار.امشبی که دیگر سقف حرف های نگفته ام پر شد از همین گوشه خودم برایتان نوشتم .دیشب به یادتان برای خودمان قرآن را باز کردم خیلی قشنگ بود.الحمدلله.

واصبر و ما صبرک الا بالله ، و لا تحزن علیهم و لا تک فی ضیق مما یمکرون

باید آیاتش را روی چشم هایم بنویسم که هیچ وقت یادم نرود . مثل  این لحظاتی که به یاد شما پناه آورده ام.لطفا هر شب و روز در گوش هایم زمزمه کنید که صبح نزدیک است . من به دعای شما و نگاه شما سخت محتاجم.

 

گمان می کردم آن‌که دوستم دارد

حتی اگر غرق در تاریکی‌ام باشم 

دوستم خواهد داشت

حتی اگر پُر از زخم باشم

حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم

او با وجود همه اینها دوستم خواهدداشت

اما نه، هیچکس خود را به مخاطره نمی‌اندازد

و دستش را داخل چاه نِمی برد

*...


محمود درویش*
 

۱۳ آبان ۰۱ ، ۲۰:۲۱

یا جابر العظم الکسیر

 

•حالا دقیقا یک ماه گذشته از شهادت تا ولادت. شمع روشن لرزانی که آخرین کورسوی امیدش خانه ی تو بود. زائر خوبی نبودم .فرزندی که مغلوب ،خسته و بلاناصر در شهری غریب ، به خانه پدری رسیده بود ،نه فقط پدر که ولی و تنها شاهدش.گرچه همه اش شکوه و شکایت می کرد و فکر قلب مهربانت هم نبود . بعد از آن اما بارها از خدا خواسته ام به تو از حالم خبر ندهد .

 

•حالا دقیقا یک ماه گذشته از شهادت تا ولادت...

دلم میخواست گوشی ام را خاموش کنم و تا هر جا که خیابان امتداد دارد بروم ولی باز هم فکر آواره شدن دل او بودم."هیچ کس ، جز آن که دل به خدا سپرده است ، رسم دوست داشتن نمی داند .."

مرا می شناختی که خواستی خودم در حضورش و از زبان خودش بشنوم . می دانستی غیر این باشد هرگز آن کلمات را از جانبش باور نمی کنم،هرگز برای ابد نمی روم برای آخرین خواسته اش. من این دشنه را از قلبم بیرون نکشیدم تا هرگز فراموش نکنم تا هرگز برنگردم حتی اگر همیشه این چشم ها به خون نشسته باشد.دنیای خدمتگزارت آباد و خاطرش آسوده!

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

شاید که این محبت، امانت و امتحانی بود وگرنه که مرام تو نیست که هدیه ات را پس بگیری.که می داند؟ شاید هم من امانتی بودم که  تو، از او پس گرفتی !

دلتنگت هستم . آیا باز اذن دیدار می دهی؛ به فرزند ناسپاسی که شرط ادب نگاه نداشت و قلبت را آزرد، به دل شکستگی و بی پناهی اش رحم می کنی ؟!

راستی عیدتان مبارک.

 

حالم خوب است!

بخت یار من است و چشمانم 

 بار ِ دیگر سپیده دمان را به تماشا نشستند.

آه ای روشنایی محض

ای نور 

ای نقطه ی نورانی چشمانم

چون پلک گشودم 

دلم را روشن کن

چون سپیده دمانت...*

*معصومه صابر

 

۱۲ آبان ۰۱ ، ۰۰:۳۴

یا جابر العظم الکسیر

 

مرا از دست خودم نجات بده .

 

باران
اشک های من است
وقتی دلتنگی ام
قد آسمان می شود ...*

*محمد شیرین زاده

 

الهی کَرْبِى لَایُفَرِّجُهُ سِوَىٰ رَحْمَتِکَ، وَضُرِّى لَایکْشِفُهُ غَیْرُ رَأْفَتِکَ

 

۱۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۹

یا جابر العظم الکسیر 

 

با ماه نیامده بود که با رفتن ماه فراموش بشود. گذر مهر ، گذر از خاطرات نشد. به تو پناه می برم از آنچه در گذر ایام همراه دلم می آید ، در دلم پیش می رود و به استخوان می رسد . به تو پناه می برم از آنچه کتمان می کنم اما بین مان از چشم ها سُر می خورند. الهی سُقمی لا یشفیه الا طبک و غمی لا یزیله الا قربک و جرحی لا یبرئه الا صفحک... 

 

+

 

۰۶ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۹

یا جابر العظم الکسیر 

 

مبنای روضه خواندن ما بر کنایه است

...

 

 

أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیاءِ وَمُذِلُّ الْأَعْداءِ ؟ 

 

۰۵ آبان ۰۱ ، ۱۷:۰۵

یا جابر العظم الکسیر

 

 

دریاب مهمان خوانده ای را که در آغوش میزبان، ناخوانده شد و آشنایی که در وطن غریبه.
 

یا طبیب من لا طبیب له

 

از ردِ شکستگی ِ دل ِ آدم
گلی می روید سرخ
که غریبانه زیباست
و عطرِ عجیبش
همیشه بر پیراهن ِ صاحب ِ دل است!...*

*معصومه صابر

۰۲ آبان ۰۱ ، ۲۳:۵۳

یا جابر العظم الکسیر

 


"سوره اخلاص سوره توحید ناب و نفی شرک به اقسام مختلفش است. گاهی اصحاب به رسول خدا می گفتند: یا رسول الله مثل اینکه علی بن ابیطالب در نمازهای خود غیر از سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد» سوره دیگری بلد نیست! حضرت عاشق سوره توحید بودند. 

• خدا رحمت کند آیت الله کشمیری می فرمودند: در نجف حاج آقا مصطفی خمینی پیش من می آمد، دائم ذکر می گفت! به او گفتم: حاج آقا مصطفی چه ذکری می گویی؟ گفت سوره توحید را می خوانم؛ پدرم گفته اند: روزی هزار مرتبه سوره «قُلْ هُوَ الله» را بخوان و به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هدیه کن چون که آقا امیرالمؤمنین اصل توحید است."
‌ ‌

منبع : کانال رسمی نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین 
حاج شیخ جعفر ناصری رحمت الله علیه 
‌ ‌

۰۱ آبان ۰۱ ، ۰۵:۵۷