بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

سانسور

جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۲۱ ب.ظ

یا جابر العظم الکسیر

کاش حرفی می زدید تا دلم قدری آرام بگیرد.شاید هم از دلم خبر ندارید. خب نمی شود خبر هم داشته باشید چون آن وقت غمگین می شدید و این برخلاف وعده خداست که شما آنجا قرار است شاد باشید . شاید نوشته ها و حرف های مرا هم فرشته ها ،هر روز سانسور شده خدمت تان می آورند و فقط قسمت های شاد و قشنگش به محضرتان می رسد . شما شرح احوال مرا که باز می کنید می بینید جای خیلی از کلمات خالی ست . از آنجا که مومن زرنگ است باید به ذهن تان برسد که احتمالا فرشته ها دست به کار شدند و جای بعضی ماوقع ها را غلط گیر زدند.مثل امروز بعد از راهپیمایی و اراجیف آن مثلا آقایان. شما فقط می بینید که من در محل رفتم راهپیمایی و یک پرچم گرفتم و بعضی از دوستان خیلی خیلی قدیمی ام را دیدم و بعد با همان پرچم برگشتم.خب اصلا هم مهم نیست دنیا فعلا مرا به مرگ گرفته که به تب راضی باشم.البته اولی را بیشتر دوست داشتم. حتی اگر یکی دو روزی هم مرخصی می دادند هم خوب بود.من هر چه راه حل پیش پای خدا می گذارم هیچ کدامش را قبول نمی کند. نه به اخم ، نه به اشک، نه به شوخی هایم هم راضی نمی شود یک کدام از گزینه هایم را تایید کند.چند روزی دستم درد می کرد فکر کردم ؛ای داد ! حالا دیگر نوشتن هم نمی توانم.ولی خدا را شکر حالا بهتر است (و البته در همان حال هم مختصری نوشتم).خب باز فکر کردم گوشمالی خداست که ؛ای بنده ناسپاس قدری سپاس برای این همه نعمت که دادمت چیزی از تو کم نمی کند .

خب خداست دیگر ، حرف زدنش قرار نیست که مثل آدم باشد . گرچه ما هم مثل آدم حرف نمی زنیم فقط شکل آدمیزاد داریم .البته نه همه مان .بعضی هامان خوب هستیم. حالا قسمت من کمی بیشتر آدم های مثل آدم حرف نزن شده.البته خیلی زیاد نیستند ولی اینجور آدم ها یکی شان هم خیلی زیاد به نظر می رسد بخصوص اگر قرار باشد هر روز ببینی اش...

روزهای مدرسه خیلی خوبند. الحمدلله . اینقدر مشغول بچه ها می شوم که همه چیز یادم می رود یعنی معمولا وقت نمی شود به چیزی فکر کنم . فقط در مسیر مدرسه یا وقت برگشت آن جاهایی که از دردانه ات خاطره ای دارم یاخاطره ای به یادم می آید...

حالا احتمالا این قسمت های نوشته ام را هم فرشته ها غلط گیر می زنند.این احتمالا تنها درست های دنیاست که غلط گیر می خورد. این که می توانم بنویسم خوب است . الحمدلله. گذاشتن باری از احوال دل، روی دوش کلمات برای من خوب است .برای من دنیایی البته . شاید آن من ِ من دوست نداشته باشد.من هم گاهی دوست ندارم . گاهی بعضی نوشته ها را خودم پاک می کنم و بعضی را اصلاح و بعضی را می فرستم در آرشیو.چند روزی ست می خواستم برای شما بنویسم می خواستم دوباره بروم گلزار ، آنجا که کسانی هستنند که به شما نزدیکترند ، آنجا که خاکی دارد که به آسمان نزدیکتر است . اما حالم خوش نبود . حال دنیایی ام . تب می کردم و می ترسیدم باز مریض شوم و از مدرسه و بچه هایم باز هم جا بمانم.حالم حالا خوب است . الحمدلله . ولی نشد بیایم گلزار.امشبی که دیگر سقف حرف های نگفته ام پر شد از همین گوشه خودم برایتان نوشتم .دیشب به یادتان برای خودمان قرآن را باز کردم خیلی قشنگ بود.الحمدلله.

واصبر و ما صبرک الا بالله ، و لا تحزن علیهم و لا تک فی ضیق مما یمکرون

باید آیاتش را روی چشم هایم بنویسم که هیچ وقت یادم نرود . مثل  این لحظاتی که به یاد شما پناه آورده ام.لطفا هر شب و روز در گوش هایم زمزمه کنید که صبح نزدیک است . من به دعای شما و نگاه شما سخت محتاجم.

 

گمان می کردم آن‌که دوستم دارد

حتی اگر غرق در تاریکی‌ام باشم 

دوستم خواهد داشت

حتی اگر پُر از زخم باشم

حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم

او با وجود همه اینها دوستم خواهدداشت

اما نه، هیچکس خود را به مخاطره نمی‌اندازد

و دستش را داخل چاه نِمی برد

*...


محمود درویش*
 

۰۱/۰۸/۱۳