بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب


...   تو می توانی همان مردی باشی ، که در یک نیمه روز راهی شد و از پیچ و تاب سرنوشت غامض خویش گذشت . از دل سیاه و کینه زار سپاه خصم بیرون زد و خود را به حریت و نشاط و رهایی کبریایی حسین رساند.

ابوالقاسم حسینجانی






۱۸ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

زندگی نامه

میرزا یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسی، دیده به جهان گشود. سال های نخست عمر را در مدرسه ی حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ی جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد.

در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.

هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت کانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشکیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا کوچک خان که در آن دوران یک طلبه بود و افکار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در ترکمن صحرا شرکت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادکوبه در یک بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یک گروه هفده نفری در رشت تشکیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا کوچک خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود  را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد و به زودی میرزا کوچک خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه ی تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یک گروه مسلح به عنوان فدایی تشکیل داد و روستای کسما را در ناحیه ی فومن مرکز کار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به کمیته ی اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به 27 نفر افزایش یافت و رهبری کمیته را میرزا به عهده گرفت و تا پایان سال 1296 شمسی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن زیر نفوذ کمیته درآمد. این کمیته «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است.

       

فعالیت های نظامی نهضت جنگل

در فروردین 1297، فداییان نهضت جنگل، پس از چند درگیری با نیروهای انگلیسی مواضع مهم راه رشت – منجیل را در اختیار خود گرفتند. در خرداد 1297، نیروی «کلنل پیچرا خوف» افسر روسی که قصد بازگشت از ایران را داشت با«ژنرال دانسترویل» انگلیسی که او نیز می خواست از طریق انزلی به بادکوبه برود هم پیمان شدند و نیروهای روسی در منجیل با فداییان «کمیته ی اتحاد اسلام» به نبرد پرداختند، در حالی که زره پوش ها و هواپیماهای انگلیس هم برای کمک به او به حرکت درآمده بودند. «پیچراخوف» راه منجیل تا رشت و انزلی را گشود و پس از گشوده شدن این راه، نیروهای انگلیسی در دو طرف راه مستقر شدند. در این میان نیروی «کمیته ی اتحاد اسلام» رشت را تصرف کرد، امّا پس از ده روز نیروهای انگلیسی به کمک زره پوش ها و هواپیماها رشت را تسخیر نمودند. در 27 مرداد 1297، میان نمایندگان کمیته ی اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت قراردادی امضا شد. امضای این قرارداد چنان اختلاف نظر پدید آورد که میرزا کوچک خان به ناچار انحلال کمیته ی اتحاد اسلام را اعلام داشت و کمیته انقلابی گیلان را تشکیل داد. شماری از سران کمیته اتحاد اسلام کناره گیری کردند و شماری از افراد تندرو در کمیته ی انقلابی گیلان عضویت یافتند.

برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای کوچک خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست که نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، کلنل «استاروسلسکی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سرکوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شرکت داشتند. پیش از حمله ی «کلنل تکاچینکف» از تهران نامه ی تأمین برای میزرا نوشتند، ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری های فراوان عده ای از سران نهضت از جمله دکتر حشمت که پزشک بود و به واسطه ی خدمات پزشکی محبوبیت زیادی در لاهیجان کسب کرده بود و در آن جا یک گروه چند صد نفری به نام «نظام ملی» گرد آورده بود، تسلیم نیروی دولتی در رشت شد. نیروهای دولتی تصمیم گرفتند، او را به واسطه ی نزدیک بودن به میرزا آزاد کرده تا او میرزا را ترغیب به تسلیم کند و اگر موفق شد یا نشد خود را پس از ده  روز معرفی نماید، امّا دکتر حشمت، پس از بازگشت به لاهیجان دچار تردید شد و چون بازگشت او به تأخیر افتاد، یک گردان مأمور دستگیری او شد. او با گردان دولتی درگیر و شماری از افراد «نظام ملی» کشته شدند و دکتر حشمت دستگیر و در دادگاه نظامی در 4 اردیبهشت 1298، محکوم به اعدام شد.

          

                    

نهضت جنگل و رهبران انقلاب اکتبر روسیه

جنگلی ها در دوران تزارها قیام خود را آغاز و به مخالفت با آنان پرداختند، امّا در آغاز پیروزی انقلاب اکتبر، روابط جنگلی ها با روس ها حسنه شد. پس از چندی روس ها سیاست خود را تغییر و از حمایت نهضت جنگل دست کشیده و سرانجام به آن خیانت کردند.

در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سرکوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل که حضور نیروهای بیگانه در خاک کشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام کرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاکره کرد و نسبت به چند موضوع توافق کلی حاصل شد.

اعلام حکومت جمهوری

پس از توافق جنگلی ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در این شهر اعلام حکومت جمهوری کردند. آنان ضمن انتشار اعلامیه ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل» به مفاسد دستگاه حاکمه ی ایران و جنایات انگلیسی ها اشاره کردند. و در پایان نظریات خود را به شرح ذیل اعلام داشتند:

1-    جمعیت انقلاب سرخ  ایران، اصول  سلطنت را ملغی  کرده،  جمهوری را رسماً اعلام می نماید.

2-    حکومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می گیرد.

3-    هر نوع معاهده و قراردادی را که قدیماً و جدیداً با هر دولتی منعقد شده است، لغو و باطل می شناسد.

4-  حکومت موقت جمهوری، همه ی اقوام بشر را یکی دانسته، تساوی حقوق درباره ی آنان قائل است و حفظ  شعایر اسلامی را از فرایض می داند.

کودتای حزب عدالت

پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند تن از اعضای حزب کمونیستی عدالت باکو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت دست به تشکیل حزبی به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاری اجتماعات و سخنرانی ها، عملاً موارد توافق شده میان جنگلی ها و روس ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی را علیه میرزا آغاز کردند. میرزا در تیر 1299، معترضانه رشت را ترک کرد و اعلام کرد تا زمانی که حزب عدالت از کارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ کمونیسم دست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال این حادثه اعضای حزب عدالت که بعضی از آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیک میرزا بودند، درصدد بر آمدند کودتایی را انجام دهند که  طرح آن را قبلاًٌ ریخته بودند. نقشه ی کودتا این بود که میرزا یا باید کشته شود و یا دستگیر و از رهبری انقلاب کنار رود. میرزا که تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه ی خائنانه ی آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت و در این درگیری ها بسیاری از جنگلی ها دستگیر یا کشته شدند.


شکست نهضت و شهادت میزرا کوچک خان جنگلی

پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی وارد رشت شدند و چون مذاکرات صلح با جنگلی ها به نتیجه نرسید، نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، برخی تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند. با چنین وضع سخت و دردناکی میرزا در سرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی کرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواند نیروهای پراکنده را در فرصت مناسب جمع آوری و سازماندهی کند. امّا در اثر سرما مرگ به سراغش می آید. روزنامه ی جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنین نوشته است:(1)

«ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلال به تمام معنای کلمه، یعنی بدون اندک مداخله ی هیچ دولت اجنبی، [و طرفدار] اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلاتی دولتی، که هر چه بر سرایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی کرده، خواستار مساعدتیم.»

رهبر نهضت جنگل یک روحانی و مرد دین بود. او انقلاب جنگل و همه ی مظاهر آن را از دریچه ی اندیشه های سیاسی که از اسلام آموخته بود، می نگریست. او یک باره دست به قیام مسلحانه نزد، همه ی راه ها را آزمود و پس از یأس وارد عمل  و مردانه پا به صحنه ی کارزار نهاد.

او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، توسط محمد علی شاه و تحصن علما در سفارت عثمانی بود. او به امید نجات مشروطه به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شرکت کرد و با مشاهده ی اعمال خلاف بعضی از مجاهدین به موطن خود رشت بازگشت، اما بار دیگر به مجاهدین پیوست و در فتح تهران شرکت نمود و با قوای استبداد جنگید.

علی رغم تلاشی که در تحریف چهره ی میزرا به عمل آمده، به شهادت تاریخ، وی از مجاهدان مشروطیت و از هواداران جناح اعتدالیون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سخت به اتحاد جهان اسلام عشق می ورزید. تاخت و تازهای خارجی در صحنه ی سیاست و اقتصاد کشور و سیاست بازی عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گیلان و بی کفایتی دولتمردان، انگیزه هایی بود که این روحانی جوان، حساس و دلسوخته را به میدان سیاست و سپس به صحنه ی کارزار کشاند.

نخست در برابر استبداد محمد علی شاه ایستاد و سپس با شخصیت های با نفوذ تماس گرفت و در آخرین مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نیروهای بیگانه به مقاومتی جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای قوانین اسلام اعلام کرد و یادآور شد که میرزا کوچک هرگز اسلحه را از خود دور نمی کند، مگر وقتی که مطمئن باشد، افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمکاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه برخوردار هستند. (روحش شاد)

آرامگاه
 میرزا کوچک خان جنگلی

پی نوشت:

1. روزنامه ی جنگل، سال اول، شماره ی 28، به نقل از انقلاب اسلامی و ریشه های آن، عباسعلی عمید زنجانی، ص 370.

منبع:سایت تبیان





۱۰ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

[تصویر: 23192306.jpg]

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود...
فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دل بزرگی که جای من در آن است
 آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی.
 نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
 و جنسش عوض نمی شود ... و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ... و تو مرا داری ... برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما
من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ... می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
 تو هم می توانی این را بخواهی.
خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟ اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
 پروردگارت
 ... با عشق ! 

                                                                                                                                                                                                                                                  منبع : سایت کوچولو  





۰۷ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر



                                       کمکم کن توی بهت این مسیر یا رضا ...، یا رضا ...، یا رضا علیه السلام

                                        دستای تنها و خستمو بگیر یا رضا ...،یا رضا ...،یا رضا علیه السلام      





۰۷ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر
جبرئیل نزد پیامبرصل الله علیه و آله آمد و گفت: ای پیامبر! خداوند تبارک و تعالی مرا با هدیه‌ای به سوی تو فرستاده است که پیش از تو ، به کسی چنین هدیه‌ای عطا نفرموده است.

رسول خداصل الله علیه و آلهفرمود: آن هدیه چیست؟ گفت:صبر و شکیبایی و حتی بهتر از صبر.

حضرت رسول پرسید: بهتر از صبر چیست؟ جبرئیل گفت:خشنودی (به ارادة الهی) و بهتر از آن .

حضرت پرسید: بهتر و نیکوتر از رضا چیست؟ جبرئیل گفت:پرهیزکاری و نیکوتر از آن. حضرت پرسید: بهتر از اخلاص چیست؟ جبرئیل گفت:یقین و بهتر از آن . حضرت پرسید: بهتر از یقین چیست؟ جبرئیل گفت: راه وصول به درجة یقین ، توکل بر خدای عزوجل است.

حضرت پرسید: توکل بر خدای عزوجل چگونه است؟ جبرئیل گفت: رسیدن به این آگاهی که مخلوقات نمی‌توانند به انسان نفع یا ضرری رسانند و یا به او بخشش کنند و یا مانعی در برابرش باشند. به کار بردن این آگاهی باعث ناامیدی (و دل کندن) از مخلوق می‌شود.

اگر بنده‌ای چنین باشد، کاری برای غیر خداوند انجام ندهد، جز به خداوند به کسی امیدوار نشود ، از کسی غیر از او نترسد و به هیچ کس جز خداوند، چشم طمع نورزد ؛ و این معنی توکل است.    





۰۴ آذر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

شلمچه 89/8/25











طلاییه 89/8/24










۲۹ آبان ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

سالروز ازدواج امام علی و حضرت فاطمه 
مبارک . سیدعلی افشاری

ما به نامِ هم بودیم

نزهت بادی

ما به نام هم بودیم؛

از همان روز نخست که خداوند نام هر جفت عاشقی را

بر گلبرگ نگاه فرشته نگهبان عشق،

کنار هم نوشت

ما به نام هم بودیم

این راز را خدا می دانست

و مردی زلال تر از آیینه که در انتهای شب فاصله

محرم دلتنگی های مشترکمان بود.

ما به نام هم بودیم؛

مثل عطر پراکنده در هوای غروب که

هر عابری را به پای بوته یاس، کنار کوچه می کشاند

مثل روشنای مهتاب پشت پنجره

که در چشم های بیدار از شوق گریه، نقاب از چهره برمی اندازد.

ما به نام هم بودیم؛

زیرا وقتی انار دلم در تلاقی آن نگاه پاک و نجیب

ترک خورد

و دانه های سرخ رنگ آن بر دامان مهر و لطف تو فرو ریخت

تو دست بردی و آن دانه انار بهشتی را برداشتی

و این راز رسیدن من و تو بود

ما به نام هم بودیم؛

این راز را خدا می خواست

و مردی که قرائت سبز وصل را

برای روز یکی شدن ما

در لهجه صریح آفتاب، ذخیره کرده بود

 

 





۱۶ آبان ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

شبی وقت مناجات شیطان بر وی ظاهر شد و گفت:
بیچاره ! سی سال است ترا می بینم او را می خوانی اما ندیده ای جوابی به تو بدهد.دیگر این خواندنت برای چیست؟
نه الهامی ... نه آگاهی بر غیبی ... نه مکاشفه ای ... نه کرامتی...
این یعنی او ترا نمی خواند.
مرد لحظه ای تردید کرد و مناجات خویش قطع نمود و قبول کرد که اگر قرار بود عنایتی از سوی حضرت ربوبیت میشد تا حال یکبار شده بود پس من جایگاهی ندارم و تنها به خودم زحمت میدهم.
رنج تشنگی و گرسنگی و عبادات و ریاضات و....
رفت و خوابید.
فرشته ای بر او ظاهر شد و گفت:
هان ... امشب صدایت را نشنیدیم؟
مرد گفت:
این همه خواندم و شنیدی چه گفتی؟
فرشته خندید و گفت:
خدا سلام رساند و گفت ای بنده من ،این آمدنت و به نماز ایستادن و به سجده رفتن و به دعا ایستادن همه به خواست من بود و پاسخی بود بر خواندن تو .
من ترا برای خودم می خواستم نه برای چیزی دیگر...
مرد بیدار شد و دانست آنچه که در این سی سال بر وی گذشته بود از حال دعا و نماز تنها عنایت حق بود و بس.
تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net




۱۸ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.

پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.

آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.

جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه)

با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:

- بهلول، چه می سازی؟

بهلول با لحنی جدی گفت:

- بهشت می سازم.

همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:

- آن را می فروشی؟!

بهلول گفت:

- می فروشم.

- قیمت آن چند دینار است؟

- صد دینار.

زبیده خاتون گفت:

- من آنرامی خرم.

بهلول صد دینار را گرفت و گفت:

- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.

زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.

زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:

- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.

وقتی زبیدهازخواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدنوخوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.

صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:

- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.

بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:

- به تو نمی فروشم.

هارون گفت:

- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.

بهلول گفت:

- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.

هارون ناراحت شد و پرسید:

- چرا؟

بهلول گفت:

- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!




۱۲ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر

گفت : به دنیا برو و دو چیز بیاور:


اولی آنچه که " من ندارم"
دوم آنچه که برای تو "بهترین" است...

با دو علامت سوال فرود آمدم ؟؟

همه جا را گشتم ... از قصر پادشاهان گرفته تا قعر اقیانوسها و.....

.....
بلاخره روزی باز گشتم.

گفت : سفر چطور بود ؟ راستی از بازار دنیا چه خریدی ؟ سوغاتی چه آوردی ؟

عاشقانه تر از همیشه ، با نگاهی خیس تر از باران بهار ، نگاهش کردم

دوست داشتم روی ماهش را ببوسم
دوست داشتم مرا در آغوش بگیرد و نوازشم کند

و تا صبح قیامت از سفر سختم برایش بگویم و بر شانه هایش بگریم

اما....!

....
دستان عطر آگین به گل عشق را جلو بردم!
هر دو مشتم را باز کردم ، پُر از خالی بود
نگاهم کرد .... لبخند زد و گفت:

فَتبارکَ الله اَحسنُ الخالقین

او " نیاز " نداشت که من دست خالی پر از نیازم را برایش آوردم
و بهترین توشه " تقوا " بود ، که من از زمین هیچ بر نداشتم

و با دلی عاشق تر از همیشه بازگشتم

.

 این جان عاریت که بر حافظ سپردهِ دوست

روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم

 

۰۵ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر
بسم الله الرحمن الرحیم

ای ساکن 20 متری 15 متری های متعدد این شهر بزرگ ای رزمنده بقال تاجر بسیجی کارمند رپی... که همه و همه خواهرها و برادرهای من هستید بدانید:

ان جانباز است که سختی اش را می کشد و ریه اش با هر نفس بیشتر می سوزد ولی من معروف می شوم .جانباز است که ذره ذره اب میشود و جانش را بالا می اورد و ان شخص دارویش را وارد می کند ان یکی تبلیغاتش را می کند و دیگری جیبهایش بیشتر ورم می کند!و تو هیچ میدانی که ریه هایت را از صدقه ریه های پر تاول او از هوای تمیز و بهاری پر می کنی؟

حاج رحیم میگفت کاش بعضی به اندازه ان سگ که در زیر گلوله های دشمن در دار خوین به مدت دو هفته برای یک گاو که گوساله ای زاییده بود و ترکش خورده بود و در دهلیز بین دو خط گیر افتاده بود علف می برد معرفت داشتند اما من می گویم:کاش خروار خروارتان ای غنیمت خوارها به اندازه یک نفس الوده به گاز خردل یا مقداری از خلط سوزان ان بزرگمرد ارزش و معرفت داشتید.

ای پیرمرد پیرزن جوان نوجوان دختر پسر بسیجی دانشجو طلبه نازی ابادی شهرک غربی هنر پیشه ورزشکار...بدانید در این حوالی هستند کسانی که به خاطر من و تویی که این سطور را می خوانی و روزانه به طور متوسط 21/600 مرتبه هوای تمیز را فرو می دهی و...به مرحله ای رسیده اندکه حتی از یک نفس بدون سوزش محرومند!

                                                                                            برادرتان ابوالفضل سپهر

ماخذ:کتاب دفتر سرخ





۰۵ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر
انحطاط و پستی انسان به حدّی است که قوم حضرت صالح(علیه السلام) ناقه صالح را با اینکه وسیله ارتزاق و نعمت آنها بود، پی کردند، چنان‌که قرآن کریم درباره آن می‌فرماید: «لها شربٌ و لکم شرب یوم معلوم، یعنی، یک روز آب سهم شما باشد و روز دیگر سهم آن، آن ناقه، یک روز آب چاه را می‌خورد و در عوض به آنها شیر می‌داد! بنابراین، همان‌گونه که ممکن است عقلاً خزینه و انبار نعمت خود را نابود کنند، همچنان که ناقه صالح را کشتند، امکان دارد که ما انسان‌های عاقل(!) نیز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را که تمام خیرات از او است و از ناقه صالح بالاتر و پرفیض‌تر است برای اغراض شخصیه خود به قتل برسانیم!

 

لزوم احتیاط در فتنه‌های آخرالزّمان

سؤال: از حضرت رسول(ص) درباره آخرالزّمان و فتنه‌های آن نقل شد که فرموده‌اند: تشخیص تکلیف در آن زمان مشکل است. پس چه باید کرد؟

جواب: اگر به دست آوردن تکلیف مشکل باشد، احتیاط کردن که مشکل نیست، باید توقّف کرد و احتیاط نمود. ریختن خون مردم، هتک اَعراض [آبروهای] آنها و از بین بردن اموال و دین آنها شوخی نیست، برای ما اتمام حجّت شده است.

گویا به کلی از «عین الله الناظره» غافل هستیم!

اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) بندگانی هستند که علم و صوابشان مطرد (فراگیر) است، یعنی با داشتن مقام عصمت نه خطا می‌کنند و نه خطیئه و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) «عین الله النّاظره و اُذنه السّامعه و لسانه النّاطق، و یده الباسطه؛ چشم بینا، گوش شنوا، زبان گویا و دست گشاده خداوند است و از اقوال، افعال، افکار و نیات ما اطلاع دارد؛ مع ذلک گویا ما، ائمه(علیه السلام) و به خصوص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را حاضر و ناظر نمی‌دانیم، بلکه گویا مانند عامّه، اصلاً زنده نمی‌دانیم و به کلّی از آن حضرت غافل هستیم!

اشراف امام(عج) بر اعمال بندگان

گویا بنا بر این است که در عمل، خدا، نادیده گرفته شود، با اینکه در روایت «کافی» دارد که: «در هر شهری عمودی از نور است که امام(عج) اعمال بندگان را در آن می‌بیند یا ملَکی برای او خبر می‌آورد». همچنین «روح القدس» مؤید او با او است، غیر از آن روحی که هر سال یک بار در شب قدر بر او نازل می‌شود.

بنابراین، اگر مثلاً پرده‌ای هم دور عمل خود بکشیم، فایده ندارد و دید امام(عج) نافذتر است و در برابر چشمان واقع بین او مانع و حائل ایجاد نمی‌کند. همچنین در رؤیت امام(عج) مقابله و محاذات (هم‌سویی) شرط نیست، بلکه هر جا که نشسته، بر أرضین سفلیٰ و سماوات سبع و ما فیهنّ و ما بینهنّ اشراف دارد. خداوند متعال می‌فرماید:

«و آتیناه الحکم صبیاً؛ در حال کودکی، حکم را به او عطا کردیم» و نیز می‌فرماید: «قال إنّی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً؛ گفت: من بنده خدایم، خداوند به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است. اگر مسئله امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا می‌رود؛ زیرا چه آیتی بالاتر از امام(علیه السلام)؟ امام آیینه‌ای است که حقیقت تمام عالم را نشان می‌دهد.

 

حدیث ثقلین و اثبات غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)

«حدیث ثقلین» از ادلّه اثبات غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است، زیرا در آن حدیث می‌فرماید: «إنّهما لن یفترقا، قرآن و عترت از هم جدا نمی‌شوند»، یعنی، چه حاضر باشند یا غایب، اگر کسی این حدیث را تحقیق و معنای آن را تحصیل کند، مسئله غیبت خیلی برای او واضح خواهد بود؛ زیرا در غیر این صورت، «لزم الإنفکاک بین القرآن و العتره؛ لازمه آن جدایی بین قرآن و عترت خواهد بود».


ماهنامه موعود شماره 101

تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان





۲۵ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر

سیاری از دختران و پسران جوان مایلند که خطبه عقد آنان توسط رهبر انقلاب خوانده شود . مقام معظم رهبری با شرایط خاصی دختران و پسران را به عقد یکدیگر در می آورند که یکی از این شرایط، مهریه معین است.

البته ایشان پس از جاری کردن خطبه عقد به بیان علل نوع نگاه خویش در این زمینه می پردازند و با بیانی شیرین توصیه های بسیار مهمی به زوج جوان برای استحکام خانواده مطرح می کنند.

ایشان در یکی از این گفتگوها پس از مراسم عقد اینطور درباره مهریه و ازدواج مناسب توصیه کرده اند که : اگر بخواهید زندگی، زندگی خوبی باشد باید آن را از تشریفات و زوائد زندگی خالی کنید.

این که میگوئیم 14 سکه مهریه بیشتر نباشد، نه برای این است که 14 سکه بیشتر اشکالی ایجاد می کند نه،14 هزار سکه هم باشد ازدواج  اشکالی ندارد. فرقی ندارد. اما این برای این است که جنبه معنوی ازدواج غلبه پیدا کندبر جنبه مادی.

اصل قضیه محبت است، دختر ها و پسرها این را بدانند. این محبتی که خدا در دل شما قرار می دهد ، این را حفظ کنید ، نگهدارید و به برکت محبت این بوستان خانواده را سرسبز کنید

المرأة ریحانه، زن ریحانه است با گل چگونه رفتار می کنید ؟ مرد در چشم زن مظهر اعتماد ، نکته اتکاست  محبت خود را به او در این قالب ترسیم می کند.

خیلی از مردها هستند که زنهایشان؛ آنها را اهل بهشت می کنند و یا زنهایی هستند که مردهایشان آنها را اهل بهشت می کنند.بعضی ها هم به عکس است . پناه بر خدا.

باید مراقب باشید ، مواظب باشید ، یکدیگر را کمک کنید برای رفتن راه خدا و انشاء الله عمل به احکام الهی.

خبر :رجانیوز

منبع سایت ریحانه

۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر

جدی‌جدی، مانع نماز شب، تهجد و شب ‌زنده‌داری بچه‌ها می‌شد. تا جایی که می‌توانست، سعی می‌کرد نگذارد کسی نماز شب بخواند. گاهی آفتابه آب‌هایی که آن‌ها از سرشب پر می‌کردند و پشت سنگر مخفی می‌کردند، خالی می‌کرد. اگر قبل از اذان صبح بیدار می‌شد، پتو را از روی سر بچه‌ها که در حال نماز بودند، می‌کشید. اگر به نگهبان سپرده بودند که زودتر صدایشان کند و می‌خواست به قولش وفا کند، نمی‌گذاشت و خلاصه هر کاری از دستش می‌آمد کوتاهی نمی‌کرد.
با این وصف، یک وقت بلند می‌شد، می‌دید ای دل غاقل! حسینیه پر است از نماز شب خوان‌ها. آن وقت بود که خیلی بافر می‌ایستاد و داد و بیداد می‌کرد ای بدبخت‌ها! چه‌قدر بگویم نماز شب نخوانید. اسلام والله به شما احتیاج دارد. فردا اگر شهید بشوید، کی می‌خواهد اسلحه‌هایتان را از روی زمین بردارد؟ چرا بی‌خودی خودتان را به کشتن می‌دهید؟ بچه‌ها هم بی‌اختیار لبخندی بر لبانشان می‌نشست و صفای محفل می‌شد.


«کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) -  صفحه: 160 »

منبع : سایت صبح


۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر