یا طبیب من لا طبیب له
یا طبیب من لا طبیب له
یا طبیب من لا طبیب له
هدیه ی تو بود درس هدیه در این سال تحصیلی برای من . بارها دیدم و شنیدم که حرف هایی که می زدم حرف من نبود ، تو بودی سخن می گفتی با دهان من ،با من و بچه ها.
بارها پیش آمد که لحظه ای بین درس دادن ها و پاسخ به سوالات بچه ها به خودم آمدم که واقعا چطور این حرف ها را بلد شدم بزنم و در همان آن ،بقیه حرف یادم رفت که یادم بیاوری این من نیستم که می گویم، این تویی .
هدیه؛ هدیه ی تو بود به من آنجاها که دیدم مخاطبِ برخی حرف هایم ،خودم هستم که جواب دردها و سوال های بی جوابم را از زبان و کلام خودم به من می دهی.
ممنون از هدیه ای که در حرم عمه جانم علیها السلام به من دادی. ممنون که این سال تحصیلی ویژه ترین کنارم بودی. بودنت را از من مگیر.کمک کن تا هستم با تو ، از تو بگویم، به یادت باشم که همنشین من باشی و تا همیشه عطر تو را داشته باشم.
•و از آن روزی که مرا دوست داری
جهان بزرگتر شد و آسمان گستردهتر شد
و دریا نیلگونتر شد و گنجشکان آزادتر شدند
و من هزار هزار بار زیباتر شدم...
•سعاد الصباح
یا طبیب من لا طبیب له
امیدم را به نگاهت وصل کن.نگاه تو آنقدر می ارزد که بخاطرش از این روزها بگذرم.دلم گرم است که می گذرد و تو نه در انتهای مسیر که در قدم به قدم این روزها با منی. دلم را هر روز در پیشگاه تو گذاشته ام و اشک هایم را پای دامن تو نشانده ام.دست های خالی و ناتوانم را با دست های قوی و پرتوان خود بگیر.
لن تهزمنی الأشیاء وأنتَ دائمًا جانبی.
هیچ چیز من را شکست نخواهد داد وقتی تو همیشه در کنارم هستی.
یا طبیب من لا طبیب له
•روسری ام را می چسباند به صورتش و می گوید: ...بوی مشهد میده.
نگاه مرا که می بیند می گوید: راست میگم....! و گوشه ای را که در دست داردبلند می کند و سمتم می گیرد و می گوید : بو کنید بوی مشهد میده.
نفس عمیقی می کشم.
می گوید : دیدید راست گفتم!
•می رسم خانه و باز یاد حرف هایش می افتم. دوباره گوشه ای که در دست داشت روی صورتم می گذارم...و از خودم می پرسم چرا چیزی را که او استشمام کرد ،من نمی شنوم...؟!
مذ أحببتک
صار العالمُ أجملَ ممّا کان
الوردُ ینام على کتفی
والشّمس تدور على کفّی
و اللیلُ، جداول من ألحان
از آن دم که دوستت داشتم
جهان، از آنچه بود، زیباتر شد
گلها روی شانههایم به خواب میروند
خورشید بر کف دستانم میچرخد
و شب، جویبارهایی از نواهاست*
*عبدالقادر مکاریا
معلا
یا طبیب من لا طبیب له
•بذکرک عاش قلبی...
•[...]
•این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تقدیم وی کنم
یا طبیب من لا طبیب له
برای او دوست داشتنت؛
چیزی که برای من،تکراری نشد.|
و اگر می پرسیدی بین همه چیز که می شد انتخاب کرد،چرا این؟
می گفتمت که: چون به قلبم بسیار نزدیک است.|
یا طبیب من لا طبیب له
•باران می بارید و در آسمان شب هیچ ستاره ای سوسو نمی زد. با تو در دلم گفتم اگر با منی نشانه ای بفرست مثلا؛ستاره ای در آسمان بدرخشد و چشم به آسمان دوختم که همچنان در سیاهی مطلق بود و سکوتش را فقط بارش ملایم باران می شکست.
رو به آینه کردم در چشم هایی پر اشک ، برق ستاره هایی سوسو می زد...
•هنوز باران می بارد
چقدر صدای خوشش، قلبم را از یادت لبریز می کند. ای که در تمامی لحظات بارانی دنیا ،بهاری تر در خاطرم تداعی شدی! ای که شادی قشنگ ترین روزهای عمرم را تنها شاهد بودی و در تلخ ترین لحظه های زندگیم تنها عمود! ای که گله هایم را با محبت و گرمی حرف هایت پاسخ می دهی و فرارهایم را با زنجیره های تدبیرت مانع می شوی ...
من هر روز برای حرکت و ادامه دادن این مسیر، مهر نگاه تو و اطمینان دست های تو را می خواهم...
این نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران
یا طبیب من لا طبیب له
دوستان را در دل رنجها باشد
که آن به هیچ دارویی خوش نشود!
نه به گشتن،
نه به خفتن،
و نه به خوردن
الّا به دیدار دوست که:
لقاء الخلیل،شفاء العلیل
یا طبیب من لا طبیب له
درب صندوقچه را باز میکنم
عطر حرمت از پرچمت می پیچد و انگار قلبم را در آغوش می گیرد...پارچه سفید را بر می دارم بوی گلابش مستم می کند ...
با تو می گویم؛ اگر پیراهن یوسف علیه السلام چشمانِ نبی خدا یعقوب علیه السلام را شفا داد از تبرک آستان تو هم قطعا شفا بر می آید...
قطعا شفا برمی آید به اذن الله
و می گذارمش روی قلبم...
قطعا شفا بر می آید.
•مرا طوری در آغوش بگیر
که انگار
فردا می میرم ...
و فردا چطور؟
طوری در آغوشم بگیر
که انگار
از مرگ بازگشته ام
...
•نزار قبانی
نشانه ها۲۴۵
یا طبیب من لا طبیب له
کنار هر تختی همراهی بود و کنار دل من همراهی تو،با این همه
قطره قطره اش اشک می شد از غم دلتنگی ات...من در کنار تو و دور از تو...
دارالسعاده
۱۷:۵۷
یا طبیب من لا طبیب له
اگر روزی بر گذر من از صحن هایت فقط نسیم خاطرات وزید،
بدان که من خیلی بابت این روزها و آرامشی که هدیه شماست از شما ممنون بودم.
اگر بر عبور دقیقه های ساعت حرمت ،چشم منتظرم نچرخید ، به همه دقایقی که می دانی و نگاهم می کردی، یادم کن...
الحمدلله.
صحن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
یا طبیب من لا طبیب له
نه حرف های نانوشته ام از چشم تو پنهان است نه نیت های نیمه تمامم
دل نوشته هایم را برایت هر روز با چشم هایی تر فرستادم
بی جواب نبودند
همان وقت که گره های کور ِسفر، یکی یکی گشوده می شد...
آرامشم! من؛ این من حیران و سر به هوا و امیدوار را از صحن دستان خودت پرواز می دهی؟!
یا طبیب من لا طبیب له
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
.
.
.
هل الیک ... سبیل فتلقی؟!
یا طبیب من لا طبیب له
•می ایستم کنار مزار مادربزرگ سادات و به پایم اشاره می کنم و می گویم ؛من شفای این پا را به توسل مادرم به احترام و وساطت ِشما گرفتم. از قدم هایی که این پاها برمی دارند راضی هستید؟!...
•می آیم خانه باغی و می روم دوباره سر وقت کتاب که بالاخره از تصویر روی جلدش سر در نیاوردم.
فصل آخر هم تمام می شود، با چشم های باران زده دست می گذارم روی جلدش. حالا می فهمم حکایتش را...[...].
•همیشه به نشانه ها معتقد بودم،خداوندا مرا به خوش گمانی ام به خودت، نگاه کن.
•خانه باغ
یا طبیب من لا طبیب له
چقدر فرش هایت را مثل سنگ فرش هایت دوست دارم.
از خودممی پرسم می شود روزی دوباره دست بکشم روی این تکه های دوست داشتنیِ خوشبختِ مهربان؟!
چقدر هر چیز را که جوری به تو مربوط است دوست دارم،چقدر هر چیزی به تو مربوط است مهربان است.اصلا مربوطین به شما را باید از مهربانی شان شناخت . راستی هنوز در بطری کوچکم، آب ِ بهشت شماست و هر وقت نفسم تنگ میشود می روم سر وقتش.حتی آب سرای شما هم نفس کشیدنی ست.
[...]
خواستم بگویم که سخت مشتاق دیدار شماییم. اینکه در خلوت صبحدمی کنارت باشم یا مثل آن سحری که برای اولین بار در همه عمر دستم میان شبکه های ضریحت گره خورد...
می نویسم شبکه ...ولی در خاطره ام حس می کنم گرمیِ دست هایِ مهربانت را...
لا یوجد دواء لروح الإنسان
سِوى رسائل من یحبّه.