بینی و بین الله

بینی و بین الله

و کفی بالله شهیدا بینی و بینکم.
و این بس که خداوند گواه است...
سوختن بهای ِ قرب است و چنین سوختنی را جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق نمی دهند . آن که آتشی بر دل ندارد کجا می تواند بال در آتش بگشاید. «شهید سید مرتضی آوینی»

قدم گاه

پربیننده ترین مطالب

۵۲ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

یا طبیب من لا طبیب له 

 

۲۵ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۶

یا طبیب من لا طبیب له

 

می دانستم تار و پود فرش هایت با ارزشند ولی حالا بیشتر می دانم چرا .

 

گریه کردم شانه ی گرم حریمت بغض کرد

وقت گریه سر روی یک شانه باشد بهتر است

 

+

۲۴ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۵۳

یا طبیب من لا طبیب له 

 

نه گوشی ام شارژ دارد نه خودم.مبارزه می کنم با هجوم خواب،تا اولین کسی باشم که با طلوع خورشید به تو سلام می کنم.

 

 

"کوثر

۲۰ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۳۷

یا طبیب من لا طبیب له

 

خاطرم را شانه می کنی...؟! پریشان است.

.

.

.

.

 

 

+

۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر

یا طبیب من لا طبیب له

 

+

و قصه ی دلِ بی قرار به اینجا رسید:

فراق برای ما

و

وصال برای تو...

 

 

آستانه

۲۳ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۵۶ ۰ نظر

یا طبیب من لا طبیب له

 

خب اگر فشار کسی خوب هم باشد با ایستادن در معطلی بسیار زیاد داروخانه مسلما فشارش پایین می آید حالا وای به حال بیماری که فشارش پایین هم باشد. دلم میخواست بروم به دکتر بگویم لطفا این نیم کیلو سرم را وصل کنید تا بتوانم این همه بایستم که سرم تجویزی شما را بگیرم.
بعد هم دارو به دست با چشمانی که سیاهی می رفت، باید می ایستادی پشت دستگاه خود دریافت که نوبت می ستادندی و وجه دانه دانه سرم و امپول ها را جداگانه کارت می کشیدی
تزریق عضلانی، تزریق وریدی، سرم تراپی، تزریق داخل سرم.
هنوز هم نفهمیدم بیمار بیچاره که خون در بدنش نمی چرخد چطور باید این همه سلسله مراتب را برای پذیرش شدن طی کند.
و اما بعد ؛ پیدا کردن رگ بیمار آن هم توسط پرستاری که چنان مصرانه سوزن را در رگ نازکتر از سرسوزن فرو می کرد که انگار قرار بود معجزه ای در این نبرد نابرابر رخ بدهد. آخرسر هم، سر سوزن را مثل شمشیر از نیام دستانم بیرون کشید و مظلومانه گفت: ببین خیلی بزرگه، رگت اما ضعیفه زود پاره میشه. انگار از اول من حکم کرده بودم که الا و بالله که همین سرسوزن را باید در این رگ ها فرو کنی.
 الحمدلله راضی شد به سِحرِ آنژیوکت سرم را پشت دست بزند و مرا از شر تزریقات خودش برای دقایقی خلاص کند.
اما دو دقیقه بعد با ۴سرنگ مجهز برگشت همه را مثل مهماتی قیمتی کنار دستم گذاشت و گفت:  مراقبشان باش پیش خودت باشد که با آمپول های بقیه مریض ها قاطی نشود. مثل اینکه درمانگاه زیر رگبار آتش و خمپاره باشد و هر لحظه احتمال کن فیکون شدنش برود.

پرستار تخت کناری که سرم بیمارش را به سلامت زد سرک کشید و با تعجب گفت: این همه آمپول برای کیه؟!
خب جوابش اظهر من الشمس بود من که نمیتوانستم با سرم پشت دست رفته باشم و آمپول و سرنگ های تخت های مجاور را به جیب زده باشم. خب تعجبش هم به حق بود ۴ تزریق در آن واحد برای یک بیمار؟؟ چرا ؟؟؟؟

و آرام آرام رسیدیم به تزریق  پنی سیلین که چون داروخانه نمره ۸۰۰ ش را نداشت دکتر جان نمره یک م و دویست را نوشته بود.
بله من از هم از خردسالی می دانستم که پنی سیلین بدون تست تزریق نمی شود خب آن پرستار سلاخ چرا نمی دانست نمی دانم.
پرستار متعجب که آنژیوکت را بیرون کشید گفت حالا آمپول و کیف و موبایلت را بردار برو دنبال درخواست تست پنی سیلین...
نمی دانم چرا اسم درمانگاه را درالشفا گذاشته بودند؟! 
با دو دست مجروح همه وسایل قید شده را هم برداشتم و راهی شدم و جالبتر تستش بود یکی زد و رفت و دیگری هم ...
آخر یک دست و یک پنی سیلین چند تا تست میخواست؟! گفتم آخر یکبار تست شده که. او هم مثل اینکه اتفاق خاصی نیفتاده گفت: عه خب باشه،
حالا برو تستت رو به دکتر نشان بده که تایید کند.چرا نمی شد دو دقیقه امان بدهند سرم جذب بدن بیمار بشود. بله در آن قسمت از کره زمین ،بیمار باید آنقدر بدود که به این نتیجه برسد که تا وقتی سرپا هست و جان در بدن و خون در رگ دارد زحمتش مساویِ رحمت نیست و باور کند قوی تر از آن است که بیماری به زانو درش بیاورد!

با این حال من که فکر می کنم گروهی معاند در قالب پرستار در آن درمانگاه مرا شناسایی کرده بودند و به هر دری می زدند که من به نماز جمعه ی حرم نرسم.اذان که می زد سرم هنوز پشت دستم بود. تمام مراحل زدن آمپول ها و پنی سیلین و رفتن تا گیت و بازرسی هم امام جمعه محترم در حال سخنرانی ... تجدید وضو وصل شد به شروع نماز، دیگر همه اش به دو گذشت ، خدایی بیمار دل شکسته ی مجروح به این فرزی...
رسیدم به درب جمهوری که دو خادم بسته بودندش اما معجزه فقط معجزه شما که خادم گفت: بفرمایید برای شما باز است و من تا صف نماز و رسیدن به قنوت نماز فقط دویدم...
خب کجا بود آن رفیق شفیق که می گفت تا تو راه بیای کارهامون همه می مونه.من در درون خودم دو پر برای روز مبادا دارم وقتش برسد پرواز هم بلدم !
بعله و به همین مبارکی نماز جمعه هم خوانده شد.
تا چشم معاندین کور شود ... بشمار !

 

.*نه برای صحن، نه برای رواق ،نه برای چای و نقاره خانه ،...برای خودت خیلی خیلی دلتنگم....

.*  هم برای صحن،هم برای رواق،هم برای چای و نقاره خانه...هم برای هر چیز که عطر تو را بدهد خیلی خیلی دلتنگم....

۰۴ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۵۷

یا طبیب من لا طبیب له

گاهی شوق دیدار کسی آنقدر برایت مقدس است که تمام لحظات انتظارت را فکر می کنی که وقتی رسید چه بکنی؟ چگونه سمتش بروی؟ چگونه سلام بگویی یا دستش را بگیری که گرمای قلب عاشقت همه ی روز او را گرم کند؟
 
[...]
 
ای قلب مهربان و مشتاق که از همه لحظه های انتظار من بزرگتری که از یأس دقایقی که بر چشم هایم تحمیل می شد عظیم تری،می شود آیا جنس انتظار من هم آنقدر بزرگ شود که قدمی رسیدن تان را نزدیک کند؟ می شود نگاه من ، گوشه ای از قلب نازنین شما که قلب عالمین است را گرم کند؟
می شود به این من ، این منِ کمترین اذن بدهید که منتظری موثر در عالم بزرگ و مهربان انتظار شما باشد ؟
می شود وجودی را که سایه های سرد زمستانی سردش کرده با هرم نفس های بهاری تان گرم کنید؟

 

۰۳ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۲۶

یا طبیب من لا طبیب له

 

• تند تند شروع می کند صحبت درباره داروهای تجویزی؛ یک ورق قرص اشتها آور، اگر میخواهی چاق نشوی شب بخور ، اما نه! شب باید آن یکی دارو را بخوری پس همان صبح بخور.یکسره صحبت می کند و داروها را بالا و پایین می کند بی آنکه حتی قبلش پرسیده باشد: اشتها داری یا نه ؟ یا چرا اشتها نداری ؟

 

• سرت درد می کند و فشارت بالاست هر کدام علتش را به چیزی ربط می دهیم که می دانم علتش آن نیست ، می نشینی سر سجاده غرق در فکر ، شاید همه فکر می کنند منتظر نزدیک شدن لحظه تحویل سالی که قامت ببندی اما من می دانم که این ها همه نیست.

 

• می ایستم جلوی مضجع شریف ، دست میگذارم روی موضع درد ،انگار که بخواهم بِهتان نشان بدهم کجا درد می کند و بعد می گویم لطفا دست تان را بگذارید" اینجا "که زود خوب بشود.

من دستم روی گردن است اما حتما نگاه شما، به موضع اصلی ست.

 

مَن أرَادَ هَجرَکَ رَأى مِنْ ثُقْبِ اِلبَابِ مَخْرجًا
وَمَنْ اِبْتَغى قُرْبَکَ صَنْعَ مَنْ ألجُدْرانِ مَدْخَلًا...
 
آنکه خواست ترکت کند، 
از روزنه‌ی دَر راهی پیدا کرد و رفت
و آنکه خواست در کنار تو باقی بماند،
از دیوارهای بلند دروازه‌ای ساخت...

 

 

 

 

۰۱ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۴

یا طبیب من لا طبیب له

 

از دیشب دنبال این بودم که همراهانم را جوری بپیچانم که بروم اورژانس ،اما هیچ جوره پیچ نخوردند.من برای درمان پیِ دکتر و دارو بودم،تو پیِ من...

یا طبیب من لا طبیب له! کمک کن نگه دارم همه مهری که امامم در این جان خسته ریخت.کمک کن این توان را برای تو خرج کنم. کمک کن موثر باشم... موثر باشیم...

کمک کن در پیشگاه مولای مهربانمان سربلند باشیم.

دلتنگ حتی سنگ به سنگ ِسنگفرش هایت...دلتنگ گل های قالی هایت که خیس اشکهای زائرین دل شکسته اند...

 

زائری در دارالحجه به شبکه های فولادی پنجره های حرمت اشاره کرد و گفت ؛ اینجا نزدیک ترین جا به امام است،ولی من می دانم نزدیک ترین جا آنجاست که دلت در محضر امامت حاضر باشد.

چه خوب دلی که همه جا را محضر تو ببیند. ممنون مهربانی ات ای غزل ترین...ممنون مهربانی و مهر تا ابد...

نگاه دار دست "دلی" را که به تو سپردم...

 

جاده جاجرم 

۱۶ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۴

یا طبیب من لا طبیب له

 

چای تلخِ کامِ مرا ،فقط قند نگاه تو شیرین می کند.

 

 

دجله

۱۶ بهمن ۰۱ ، ۰۷:۰۴

یا طبیب من لا طبیب له

 

 

• چقدر خوشحال و خوشبخت و شاکرم که در شبی چنین فرخنده کنار شما و نزدیک بابا و همراه بابا هستم.

این اولین و آخرین روز پدری ست که می توانم "اینطور" جایی نزدیک نفس های قطعه بهشتی شما باشم.البته که بعد از این هم شما بابای دلم هستید. خیلی دوست داشتم می آمدم نزدیکتر با دسته گلی از نرگس و دست قطعه بهشتی شما را می بوسیدم . سلام و تهیات مرا از هوای بهشتی این شب عزیز و این جوار عزیز بپذیرید. الهی نور باران باشد منزلتان. لبخند و شعف مهمان همیشگی دلتان بابای آسمانی.

 

 

[...]

 دجله

۱۴ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۴۵

یا طبیب من لا طبیب له

 

کمک کن رغبتم به سوی تو و از سوی توباشد

که بزرگ و تمدنی فکر کنم

که ولی تو باشم؛

ولی صالح تو

در این سیاره رنج

.

 

 

*سال ها ، تو را به حق روضه های مادرم صدا کردم ...که جبران کننده ی استخوان های شکسته ای... ؛[...]...

 

۰۶ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۲۷

یا جابر العظم الکسیر

 

•قلب تپنده ی زمین که در مدار قرار بماند ؛ شمایید و گرنه آن قدر بهانه بود که قرن ها پیش از هم بپاشد.همه سُرورها در امتداد مسیری ست که در افق نگاه شماست، شکر خدایم را که این من ناقابل را بر در خانه شما گذاشت.

• امشب منتظر تبریکی از زمین نبودم چه برسد که دسته گلی هدیه بگیرم آن هم نرگس...
می دانم که این لطف و هدیه از سمت شماست،
امشب حرمتان را هم غرق نرگس دیدم،...
فدای مهربانی تان حضرت بابا...

 

 

۲۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۱۷

یا جابر العظم الکسیر 

 

"تصویر سنگ مزارتان،
و عکس تان که یک بار دیدمش
و خاطره پروازتان را که یکبار برایم گفت،
جزء این ها چیزی از شما نمی دانم.خیلی دلم می خواهد گاهی بیایم و کنارتان بنشینم و شما برایم حرف بزنید صدای شما حتما خوب و شنیدنی ست و حرف هایتان حتما برای حالم خوب است.
با دخترتان حرف بزنید و همیشه برایش دعا کنید که به دعای خیرتان خیلی محتاج است."*

 


*روز قبل،سر سجاده و با دلی شکسته در جایی برای شما نوشته بودمش،ممنون که خیلی زود جواب یادداشتم را دادید، ممنون که اجازه دادید خیلی ملموس نگاه  مهربان و دست های دعایتان را حس کنم...

 

چه خوش آن نفسی که به مَحرم دل

بنشینم و تازه کنم غم دل

 

۳۶ ع

۱۶ دی ۰۱ ، ۱۵:۴۵

یا جابر العظم الکسیر

 

 

حضرت بابا...علیک السلام

اگر کسی از ما بخواهد ببخشیمش چطور به او ثابت کنیم که او را بخشیده ایم...؟

 

...

۰۹ دی ۰۱ ، ۱۷:۱۹